انسان برساختهی اندیشه است؛ ساخته از اندیشهی درون خود ویا اندیشهی جاری در محیط زندهگی. هر انسانی در جامعه و خانواده تربیت میشود، آموزش میبیند و به ارزشهای موجود پی میبرد. اندیشهی هرفرد از همانجا شکل میگیرد و بدون شک از محیط خویش متاثر میشود. اما در این میان، روح سرکش و اندیشههای عصیانگری هم سر برمیکشد، الگویی از تغییر و دگرگونی در جامعه میشود که اصول مروج فرهنگ و سنت را از زندهگی خویش میزداید.
هر فرهنگی در جامعهی خاصی یک سنت است. سنت تنها به فرهنگ جامانده از گذشتهگان اطلاق نمیشود، بلکه ارزشهای محفوظ و ساختارهای فرهنگی در هر جامعهای تبدیل به سنت میشود؛ ممکن است این سنت از نگاه عقل و منطق انسانی نیک و یا به بیراهه باشد.
افغانستان بهعنوان یک کشور جامانده از کاروان تمدن عصر، سخت نیازمند یک جهش و دگرگونی اندیشه و فرهنگ سنتی است، اما این تغییر با سد بزرگ سنتگرایی و افراطیگری دینی مواجه شده است. هر تغییری به بستر مناسب زمانی و ظرفیت اجتماعی نیازمند است؛ در افغانستان زمان این دگرگونی فرهنگی فرا رسیده، اما برای پذیرش این تغییر ظرفیت اجتماعی مناسب ساخته نشده است. بهطور نمونه؛ یکی از حرکتهای ارزنده که در سالهای اخیر بهراه افتاده، تساوی جنسیتی است که در قالب این حرکت اجتماعی-فرهنگی مردم متوجه ارزشهای انسانی شدهاند و ارجگذاری به حق تصمیمگیری و حریم خصوصی نیز در حال تبدیل شدن به یک ارزش فراگیر است.
تاکنون، دین و برداشت غلط از دین یکی از موانع اصیل این دگرگونی بوده. همچنان بیسوادی و سنتهای مردسالاری و پدرسالاری چشم و گوش جامعه را کور و کر ساخته بود که قصد آگاهی از ارزشهای انسانی را نداشت ندارد و برای حفظ سنتهای بیارزش اجتماعی دستوپا میکرد. در دو دهه اخیر (دهه هشتاد و نود) که پس از سقوط رژیم سیاه طالبان، دولتهای غربی به استمداد افغانستان شتافتند و باخود ارزشها و تکنولوژی غربی را هم آوردند، دموکراسی یک مزیت و اردات غربی است که قبل از این هم در افغانستان مروج شده بود، اما فقط کابل محلی برای پذیرش فرهنگ و تکنولوژی عصر مبدل شده بود، این تغییر با اصلاحات امانی در دوره ی امانالله خان و حرکتهای آزادیگرایی برای تثبیت آزادی فردی در زمان حکومت احزاب چپگرای کمونیست میسر شده بود.
با این همه، تغییر فرهنگ و رهایی از دام سنتهای ناپسند هنوز در افغانستان بهشکل بنیادین صورت نگرفته است. یکی از علتهای اصلی آن، ثبات اندیشههای سنتگرا است. اندیشهی سنتگرایی هنوز در جامعه افغانستان بدون در نظر داشت ساختارهای قومی، مذهبی و زبانی، پایدار است. گرایش به ارزشهای غلط برداشته از دین اسلام و نهادینه کردن ارزشهای پوچ سنتی اجتماعی-فرهنگی در زندهگی، باعث شده است که بیشترین بخش جامعه افغانستان بسترساز مناسبی برای رشد جنایتهای حقوق بشری و تروریزمپذیری باشند. از همین رو تعدادی از زنان و مردان دانشآموخته با روح سرکش و ذهنیت عصیانگری شان از میان نسل جدید افغانستان برخواستهاند تا با باورمندی به تغییر، دامهای دستوپاگیر سنت و عرف ناپسند را از بخش زندهگی خودشان بزدایند. این تغییر نشانی از تغییر اندیشه است؛ دگرگونی اجتماعی تنها پس از دگرگونی اندیشه ممکن است. تا زمانیکهاندیشهها ثابت و راکد باشد، جامعه نیز تغییر نخواهد کرد.
اما برای تغییر اندیشهها نیازی به سرمایهگذاری بزرگی هم نیست، جامعههای کنونی در سراسر دنیا بهخاطر دسترسی به تکنولوژی مدرن و رسانه، از تمام تحولات عصر باخبراند و این باعث رشد آگاهی و جهانبینی افراد میشود. مردم افغانستان نیز باید همگام با این دستآوردها و سهولتها اندیشهی سنتی شان را تغییر دهند و نسبت به اصول زندهگی در آزادیهای فردی و همهگانی، حق تصمیمگیری افراد، عدم دخالت به حریم خصوصی و دیگر ارزشهای انسانی با اندکی تفکر و مسوولانه بنگرند.
جامعهی که ما در آن بزرگ شدیم گرایش سنتی داشت/دارد و برای حفظ عرف و آیین گذشته بیشتر تلاش میشود تا همگام شدن و قبولی ارزشهای نوین و انسانی؛ اما از آنجا که جامعهی سنتی متمرکز بر حفظ سلسله مردسالاری-پدرسالاری است، آزادی زنان، آزادی فردی و حق تصمیمگیری هنوز رعایت نمیشود. نسل نوین ممکن است زودتر با این کاروان تغییر همگام شود؛ زیرا با گسترش جهانبینی، افزایش سطح مطالعه، رشد آگاهی، تحلیل مسایل و قدرت تفکر شان میتوانند به تغییر اندیشه نایل آیند. این تغییر بنیادین و پایدار است که باعث بهسازی نظام اجتماعی و ساختارهای فرهنگی میشود.
یک مرد سنتی برای از دست ندادن قدرت موجود مردان تمام نارساییهای اجتماعی-فرهنگی و رفتارهای ناپسند مروج در نظام عرفی-سنتی را میپذیرد و حتا ممکن است برای حفظ آنها نحوهی پندار و نگرش خویش را بر دیگران، بهویژه برای زنان الگوی رفتاری تعیین کند. اما این نگرش قابل تغییر است و دگرگونی اندیشه یعنی اینکه چنین مردانی پس از مطالعه و تفکر از همه ارزشهای سنتی، باورهای ناانسانی و افراطیگری دینی شان دوری بجویند و بدون در نظر داشت جنسیت، دین، قوم، زبان و جغرافیای زندهگی انسانها برای حق، آزادی و هویت آنان دادخواهی کنند و برای بهبود وضعیت زندهگی تمامی انسانها تلاش بورزند.
در افغانستان این دگرگونی باور، در چارچوب نگرش افراد نسبت به حقوق و آزادی زنان هویدا شده است. هرچند اعتراف این موضوع برای نسل نوین که برای دادخواهی از زنان و بهبود وضعیت زیستی زنان تلاش میورزند، سخت است؛ اما همانگونه که دختران جوان دانشآموخته امروز به ارزشهایی دست یافتهاند که شاید تصور و یا قصد آن را نداشت، تعدادی از مردان نیز رویکردی را اختیار میکنند که با تمام اصول سنت اجتماعی-قبیلهای شان متضاد است و حتا ممکن است این باور را به قیمت طرد شدن از دیدگاه جامعه بپذیرند. در این میان، اما چندی بیآنکه درک لازم از چالشهای زندهگی زنان داشته باشند و یا وضعیت اجتماعی-فرهنگی جامعه افغانستان را با ساختوبافتهای عقیدتی-سنتی آن درست تحلیل نموده، راهکاری ارایه دهند، جنبش مردانه برای حقوق و آزادیهای زنان شکل دادهاند که ریشه در انجیوگرایی و مادیات جویی دارد تا اینکه از باور فکری و اندیشهی انسانی شان نشات بگیرد.
اما تا زمانیکه تمامی افراد جامعه آگاهی لازم را برای درک ارزشهای انسانی، تساوی جنسیتی و آزادیهای فردی و همهگانی کمایی نکند، تفکر بر مبنای عقل و منطق انسانی منشا تصمیمگیری نباشد، ساختن یک جامعهی انسانی آرام و مرفه، سخت و زمانبر است. تا آنزمان حقوق بشر پایمال خواهد شد و جرم و جنایت، قتل و تجاوز به گونه امروزی کشورهای جنگ زده و جهان سوم مثل افغانستان ادامه خواهد یافت. این امر مهم و نیازمندی مبرم برای بهتر زیستن و بقای نسل بشر با زیستن به سبک مسالمتآمیز، زمانی ممکن است کهاندیشهها تغییر کند. این دگرگونی اجتماعی در گرایشها و باورمندیهای بیهوده و سنتهای ناپسند با آگاهی و تفکر ممکن است. ارزنده است که این دگرگونی اندیشه و رهایی از سنتهای عرفی-عقیدتی از پندارها و رفتارهای افراد یک جامعه سر برکشد.
نویسنده: حسین احمدی