افغانستان کشوری با تاریخ درخشان و با اقلیم کوهستانی درقلبِ قارهی آسیا موقعیت دارد، در این سرزمین پادشاهانمتعدد و قدرتمندی سلطنت کردند که تشکیلدهندهی تاریخِپنجهزار سالهی این کشور میباشد.
افغانستان متاسفانه در گذر تاریخ مدتِ تحتِ استعمار دولتهای متعددی قرار داشت و این یکی از دلایل عدم خودکفاو ثروتمندی افغانستان است. به اساس آمارهای رسمی بیشترِ از ۹۰ درصد مردم افغانستان زیر خط فقر زندگی میکنند و این وضعیت، زندگی را برای مردم دشوار کرده است. این دشواری بیشتر مردم را مجبور به مهاجرت کرده است دشواری راهِمهاجرت که به مثابهی بازی با زندگی تصور میشود؛ جوانان قشری که بیشتر قربانیِ این وضعیت ناخوش روزگار کنونی است بهدلیل وضعیت نامناسب اقتصادی مجبور به ترک وطن میشوند نسلی که تنها امید آینده است اما مجبور است بخاطر رهایی از وضعیت نامناسب اقتصادی فرسنگها دور مهاجرت کند و این مسیردشوار را گامبهگام بهخاطر زندگی بهتر به اتمام برساند.
صفحهی دیگر این ماجرا
اما طرفِ دیگر چشمانداز این ماجرا، هستند کسانی که همهی این نابسامانیها را میپذیرند و به آموزش و پرورش فکر میکنند و دغدغهی برای آموزش دارند؛ جوانانی که با دشواریدورهی مکتب را تمام میکنند یگانه مشغلهی ذهنی آنها رفتن بهدانشگاههای دولتی است، چون نه پولی برای فراگیری آمادگیآزمون ورودی دانشگاههای دولتی دارند و نه توانِ رفتن بهدانشگاههای خصوصی اما با چالشهای زیادی تعدادیمحدودی از این جوانان به دانشگاههای دولتی راه پیدا میکنند، و دورهی دانشگاه هم با هزار و یک چالش به اتمام میرسد پس از ختم این دوره جوانان فکر میکنند که با فراغت از دورهی کارشناسی مشکلات بیش از دو دههی زندگیشان پایان مییابد، اما متاسفانه این برداشت درست از آب درنمیآید چوندر کشور جنگزدهی بنامِ افغانستان حتا برای دریافت یک شغلباید هزینهی گزافی پرداخت کرد.
این واقعیت تلخ باعث ناامید جوانان شده و مجبور میشوند که فکری برای مهاجرت کنند. جوانانی که دو دهه عمر خود را به آموزش و تحصیل صرف کردند حالا ناگزیر به کشورهایبیرونی مهاجرت کنند و از خانواده و سرزمینِ خود دور شوند.
این جوانان در کشورهای دور و نزدیک دشوارترین کارها رابرای پیداکردن لقه نانی انجام میدهند و حتا جانهایشیرینشان را از دست میدهند. و سرانجام خانوادههای کهیگانه امیدیشان همین جوانان بود دیگر باید گلیمغم پهن کنند ودر حسرتِ پسری جوانِشان اشک بریزند. متاسفانه این همه واقعیت تلخی است که پایاناش معلوم نیست
نویسنده: زهره قریشی