حیدری وجودی

نجم‌العرفا، استاد غلام حیدر، متخلص به حیدری وجودی فرزند مولانا شفیع‌الله در یکی از روستاهای زیبای پنجشیر هشتاد سال پیش چشم به دیدار هستی و آشنایان باز کرد و رنگی به رنگ‌های این هستی ناکران‌مند افزود و روزگاران فارسی زبانان عاشق را درخشنده ساخت.
او از اندک شمار شاعران بیدل‌فهم و مولاناشناس صاحب نام و از پاک‌بازان و عارفان دل‌سوخته و از عاشقان گران‌سنگ مکتب مولانا جلال‌الدین‌محمد بلخی به حساب می‌رود. سینه‌یی دارد لب‌ریز از محبت به بی‌کرانه‌گی آسمان، گنجی‌ست افتاده در ویرانه‌های کابل، سرمایه‌یی‌ست ناکران‌مند و بسا ارزنده و قابل قدر.
” استاد حیدری وجودی پس از پایان دبستان نتوانست به آموزش‌های رسمی ادامه بدهد. در اوایل ۱۳۳۳ خورشیدی به کابل رفت و بعداز خدمت به وطن (سربازی) تا امروز دل به کابل و کابلییان بست و در انجمن شاعران افغانستان کار کرد و از سخن‌ورانی چون صوفی عشقری، شایق جمال، خال محمد خسته، ملک الشعرا بیتاب، عبدالمجید صوفی و تعدادی دیگری از بزرگان عصر خویش بهره‌ها برد. پس از روزگاری تا این دم کمتر از نیم قرن می‌شود در کتاب‌خانه عامه‌ی کابل به حیث کارمند رسمی وظیفه اجرا می‌نماید.
وجودی در طول سال‌های کار و سرایش‌اش، موفق به دریافت جوایز مختلف شده و در سمینارهای زیادی در درون و بیرون از کشور شرکت کرده است.
به  دیوان استاد حیدری وجودی در ۷۱۵ برگ از آدرس انجمن دوست‌داران بی‌دل در انتشارات خیام به چاپ رسیده است.” (روزنامه ماندگار شماره ۲۶۵۴)
مجموعۀ های شعری زیر از استاد  حیدری وجودی به چا پ رسیده است :
۱- عشق و جوانی .. سال چاپ ۱۳۴۹
۲ ـ رهنمای پنجشیر .. سال چاپ ۱۳۵۱
۳ ـ نقش امید .. سال چاپ ۱۳۵۵
۴ ـ با لحظه های سبز بهار سال چاپ ۱۳۶۴
۵ ـ سالی در مدار نور که تا حال دو بار چاپ شده ۱۳۶۶
۶ ـ سایه معرفت که تا حال چهار بار چاپ شده
۷ ـ صور سبز صدا سال چاپ ۱۳۷۹
۸ ـ میقات تغزل سال چاپ ۱۳۷۹
۹ ـ ارغنون عشق تا حال دو بار چاپ شده سال چاپ ۱۳۸۰
۱۰ ـ رباعیات و دوبیتی سال چاپ ۱۳۸۰
۱۱ ـ شکو قامت مقاومت سال چاپ ۱۳۸۱
۱۲ ـ غربت مهتاب سال چاپ ۱۳۸۳
۱۳ ـ لحظه های در آب و آتش سال چاپ ۱۳۸۳
۱۴- آوای کبود
اینک به پای خوانش چند غزل از استاد  حیدری وجودی می نشینیم .
۱ 
کس نیست که نشنود ففان من و دریا 
هر شام و سحر، اشکِ روان من و دریا
دردا که جهان دید و تمسخر زد و خندید
بر درد نهان دل و جان من و دریا 
با این همه فریاد رفیقی به جز از عشق
آگه نشد از شور و فغان من و دریا
هرچند که دارد گذری در دل شب ها
مهتاب ندیده است جهان من و دریا
در جنگل انبوه توان دید و توان خواند
با چشم دگر نام و نشان من و دریا 
۲ 
پرم بستی و پروایم نداری 
غم دل بسته گی هایم نداری
به زندان قفس زارم فگندی
دل و داغ تمنایم نداری 
به بازار دل آزار محبت
خبر از سود و سودایم نداری 
ندیدی چون مرا درصورت خویش
نظر در حسن و معنایم نداری
ببین در رنگ گل فریاد بلبل
اگر گوشی به آوایم نداری
به آدابی که می داند محبت
سرو برگِ دل آسایم نداری
ز استعنای معشوقانهٔ خویش 
غم امروز و فر دایم نداری 
تو می دیدی چها دیدم به عشقت
به یاد از دیدنی هایم نداری
به زاری حیدری با عشق می گفت 
پرم بستی و پر وایم نداری 
۳ 
با خیال بر و دوشت چمنی ساخته ام 
چمنی تازه ز برگ سمنی ساخته ام 
از حریر غزل ناب که جان افروز است
به تن نازک تو پیرهنی ساخته ام 
در ره عشق امید است که منصور شوم
از قد و زلف تو دار و رسنی ساخته ام 
به امیدی که شود کام و زبانی شیرین
سخنی از لب شکر دهنی ساخته ام 
عشق رندانه ام از کعبه و بت خانه کشید
به دل خویش بت و برهمنی ساخته ام
با وجود سفر از خویش نه رفتم بیرون
روزگاریست که در خود وطنی ساخته ام
از گل داغ، چراغی به دل افروخته ام
بی تو در خلوت جان انجمنی ساخته ام
هیچ دانی که در آتشکدهٔ عشق و هنر
چقدر سوخته ام تا سخنی ساخته ام !
۴
ای تازه ترین شعرترم تازه تر از تو 
تابِنده ترو گرم ترو زنده تر از تو
در سینهٔ من آتشی افروخته یی تو 
فریاد من سوخته سو زنده تر از تو 
خوش بوست غزل های من از عطر نگاهت
گل های سرودم شده رنگین اثر از تو 
قربان شومت در دل دریای محبت 
باشد صدف سینهٔ من پرگهر از تو 
ای عشق که امید دل سبز بهاری
شد نخل مراد چمنم با ثمر از تو 
پرواز دل آن سوی جهان دگران است
ای جان جهان یافته ام بال و پر از تو 
گویند که جز عشق به عالم هنری نیست
شادم که رسیده است مرا این هنر از تو 
تهیه کننده : حسین آرش

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*