«الخُبزُ الحافی» (نان خشک) زندهگینامه محمد شُکری (۱۹۳۵- ۲۰۰۳) نویسنده فقید مراکشی است که به سبک رمان، حدود بیست سال اول زندهگیاش را در بر میگیرد. این کتاب را مترجم ایرانی، صادق دارابی، با عنوانِ «نان خشک» از عربی به فارسی برگردانده که توسط نشر زریاب، تابستان ۱۳۹۷، در ۲۲۴ صفحه و در دو هزار نسخه در کابل چاپ و منتشر شده است.
محمد شُکری «الخبز الحافی» (نان خشک) را در دهه ۱۹۷۰ به عربی نوشته و به سرعت به سایر زبانها از آن ترجمه و استقبال میشود، در صورتی که بیست سال، تا سال ۱۹۹۹ اثرش در کشورش، مراکش، ممنوعالچاپ بوده است.
علت ممنوعیت چاپ و انتشار کتاب در مراکش و جهان عرب که عمدتاً کشورهای مسلمان هستند به محتوای کتاب باز میگردد. محمد شکری، روایتِ داستان زندهگیاش را در این کتاب، بدون هیچگونه سانسوری توصیف کرده است که با فرهنگ و عُرفِ زندهگی مسلمانی جور درنمیآید؛ که در ادامه بدان اشاراتی میرود.
پشت جلد کتاب، توضیحات مختصر و لازم برای آشنایی خوانندهگان فارسیزبان با محمد شُکری و اثرش آمده است: رمان «نان خشک» توسط نویسنده بزرگ امریکایی، بول بولز، به انگلیسی و توسط نویسنده مشهور فرانسوی و عربتبار، طاهر بنجلّون، به فرانسه ترجمه شده است. همینطور رشید بن حاج، کارگردان مشهور جهان عرب، از روی نسخه عربی آن فلم سینمایی «نان خشک» را ساخت که همانند رمان با استقبال زیادی روبهرو شد؛ به طوری که فلم سینمایی آن مانند کتاب به زبانهای زنده دنیا دوبله شده است.
یادداشت پیش روی، تنها تأملاتی در خصوص کتابِ «نان خشک»، ترجمه آن به فارسی، چاپ و انتشارش در افغانستان میباشد و همچون هر نظر و دیدگاهی میتواند محل اشکال، اصلاح و یا تکمیل باشد.
تأمل اول: آزادی ترجمه
همانطور که اشاره شد، کتاب توسط مترجم ایرانی، صادق دارابی، از عربی به فارسی برگردانده شده است. اگرچه از نظر این قلم، چنانچه در برگرداندن عنوان اصلی کتاب، «حافی» عربی، در فارسی به «خالی» ترجمه میشد، «نانِ خالی» تجلی بیشتری از زندهگی محمد شُکری و محتوای کتابش داشت.
چرا که در واژه عربیِ «حافی» و همچنین در عنوان کتاب شُکری «الخُبزُ الحَافی»، نوعی تُهیبودن و برهنهگی مفهومی متبادر است که به معنای لغوی آن کلمه عربی نیز نزدیکتر به نظر میرسد.
بدون تردید اگر ترجمه این کتاب قرار بود در ایران منتشر شود، با ممیزیهای سانسورچیهای نهادهای مرتبطه، چیزی شبیه دوبله سریال «سالهای دور از خانه» از آب درمیآمد و سرنوشتِ «اوشینِ» ژاپنی را در ایران پیدا میکرد.
یا مشابه وضعیتی که برای اثر شاهکار مارک منسون اتفاق افتاد. کتاب (The subtle art of not giving a f*ck) توسط چندین مترجم و ناشر ایرانی، به فارسی برگردانده شده است و از تعداد چاپهای آن میتوان پی برد که مورد استقبال نیز قرار گرفته است. اما با این حال، ترجمه «هنر به تخم گرفتن» ارشاد نیکخواه که فایل پیدیاف آن در انترنت هست و هر دستفروشی در خیابان انقلاب (تهران) آن را برای عرضه دارد، یک چیز دیگر است.
شاید به همین دلیل است که دوستان ایرانیِ دیارانیمان در سفرنامهشان به افغانستان که با عنوان «چای سبز در پل سرخ» توسط انتشارات میراث اهل قلم در تهران، سال ۱۴۰۰ منتشر شده است، به این واقعیت اشاره کردهاند که در سالهای اخیر، بسیاری از نویسندهگان و مترجمان ایرانی، بهخاطر رهایی از تیغِ سانسورِ وزارت ارشاد، آثارشان را در کابل منتشر کردهاند.
تأمل دوم: ترجمه زیادی آزاد
همانطور که در سرآغاز این یادداشت اشاره شد، کتاب «نان خشک» سالهای متمادی در جهان عرب و کشور نویسنده آن، مراکش، ممنوعالچاپ بوده و نوشتن این اثر برای محمد شُکری هزینههای بسیاری، همچون تهدیدهای گروههای اسلامگرا، داشته است.
دلیل این قضیه را با توجه به محتوای کتاب میتوان به وضوح دریافت. کتاب مملو از صحنههای اروتیک یا به تعبیر این قلم، صحنههای لُختیپُختی است، به نحوی که اگر این ترجمه از کتاب در دوران نوجوانی همنسلان این قلم به دستمان رسیده بوده، بدون تردید به بلوغِ فوقِ زودرس میرسیدیم.
با توجه به امکانات آن زمان، این ترجمه از کتاب، خودش به تنهایی میتوانست کار یک بسته آموزشی -فرهنگی را انجام دهد که در آن برهه از زندهگی نویسنده این یادداشت، از طریق بلوتوث گوشیهای نوکیا و سامسونگی انجام میگرفت.
اگرچه درباب ترجمه یا انتشار کتابهای خاطرات و زندهگینامههایی که رنگ و بوی سیاسی – تاریخی دارد، مخالف هرگونه سانسور هستم، اما درباب امور اجتماعی -فرهنگی که تاثیر مستقیمی بر سبک زندهگی جامعه دارد، چنین به نظر میرسد که باید از بسیاری جهات به موضوع نگریست.
در ترجمه برگردانده شده به فارسی کتاب محمد شُکری که بیست سال اول زندهگیاش را در بر میگیرد، خواننده فارسیزبان، که مشخص است در محیط تربيتی -پرورشی مخصوص به خود رشد کرده است، در بخش قابل توجهی از رویدادهای زندهگی شُکری و صفحات کتاب، از یک صحنه و روایتِ به معنای واقعی کلمه سکسی به صحنه و روایتِ سکسی دیگری پرتاب میشود.
خاطره جذاب و پُرکشش یک استمنا و همخوابهگی (با توضیحات ظریف و دقیقی که محمد شُکری حقِّ مطلب را در توصیف و ترسیم آنها ادا کرده) تمام نشده، خاطره یک فاحشه و روسپی دیگر شروع میشود.
نویسنده این یادداشت بر این نظر است که مترجم و ناشر محترم باید در ترجمه و انتشار این کتاب، یا در تجدید چاپهای آینده، این نکته را در نظر بگیرند که آنچه انضمام و انسجام یک جامعه را میسازد، فرهنگ و مجموعه ارزشها و هنجارهای پذیرفتهشده آن جامعه است. ممکن است ما به بسیاری از این ارزشها و هنجارها، انتقاد داشته باشیم و در راستای اصلاح آن بکوشیم که تالیف و ترجمه و انتشار کتاب یکی از راههای آن است، اما آنچه که «ما» را «ما» و «آنها» را «آنها» میکند همین فرهنگ و مجموعه ارزشها و هنجارهای فرهنگیمان است (آنها به مثابه هر دیگری، چه فرهنگ غرب و چه هر آنچه بیرون از فرهنگ وطن فارسی و فرهنگ وطن اسلامی است).
شنیدهها حاکی از آن است که حتا سایتهای پورن و پورنوگرافی در بلاد مغربزمین که ظاهراً در آن جا به وفور یافت میشود نیز حداقل یک محدودیت سنی دارد و فیلترهای مراقبت و نظارت والدین بر آنها به نحوی اِعمال میشود. همچنین این که در همان فرهنگهای جوامع مغربزمین که مسائل جنسی نسبت به جوامع ما، رنگ و بوی دیگری دارد و بهگونهای در فرهنگ عمومی جوامعشان، این موضوع حل و هضم شده، به این دلیل است که از برای مثال از کودکی در مدارس ابتدایی، بسترسازیهای فرهنگی لازم در آن جوامع انجام گرفته است که بسیاری از روابط جنسی برایشان نه حالت تابو دارد و نه شکلِ ضدهنجار اجتماعی – فرهنگی.
از نظر نویسنده این یادداشت، چنین گمان نمیرود که چنین زمینههایی برای فرهنگ عمومی دو کشور افغانستان و ایران، برای خواندن بخش قابل توجهی از مطالب کتابِ «نان خشک» وجود داشته باشد و در این زمینه، ترجمه صریح، عریان و بیپرده این کتاب، به تعبیر دوستان ایرانی بیشتر حالت «گُل به خودی» دارد.
از آنجایی که این تأمل با تأمل پیشین که در آن از ترجمه کتاب «هنر به تخم گرفتن» مارک منسون سخن رفت، خَلطِ مبحث نشود، شایان توجه است که کتاب مارک منسون، اثری در حوزه کتابهای روانشناسی خودیاری با درونمایههای کاملاً علمی -روانشناسانه است که در سطح جهانی از آن استقبال شده است که با بسیاری از کتابهای زرد روانشناسی موفقیت متفاوت است.
دلیل برتری ترجمه ارشاد نیکخواه نیز در این است که او توانسته به خوبی و بدون سانسور سبک و سیاقِ لحنی -قلمی مارک منسون را از زبان مبدأ به زبان مقصد برگرداند و انتقال دهد، در صورتی که در سایر ترجمههای آن کتاب این امر به فنا رفته است که اشکال آزادیِ ترجمه در تأمل پیشین بر آنها ذکر شد.
البته شایان ذکر است که منظور از سبک لحنی – قلمی مارک منسون، همان چیزی است که میتوان به آن زبان مردمِ سَرک و خیابان نام نهاد که آنچنان با فرهنگِ عامیانه – روزانه مردم افغانستان و ایران بیگانه نیست و صرفاً تعابیر و اصطلاحات و سبک بیانی – زبانی به کار میرود (چه در متن اصلی و چه در ترجمه ارشاد نیکخواه) که عموم خوانندهگان به بیانی راحتالقلومتر این تحلیلهایی که برخاسته از مطالعات تاریخی – فلسفی و روانشناسانه و جامعهشناسانه هست را دریابند. از همین رو، با ادبیات متداول کتابهای دانشگاهی – علمی نوشته نشده است.
شایان ذکر است که نویسنده این سطور این نقد را در راستای زیر سوال بردنِ کتابِ «نانِ خُشک» یا ترجمه آن طرح نمیکند. بلکه به این نظر است که با توجه به آنچه گفته شد، در امر ترجمه و انتشار، مترجم و ناشر محترم کتاب به این ملاحظات نیز توجه میکردند و یا چنانچه در تجدید چاپهای بعدی، توجه داشته باشند. برای مخاطبان فارسیزبان و بستر اجتماعی – فرهنگی افغانستان و ایران مناسبتر است.
مثلاً در صفحه آغازین کتاب درج میشد (یا در چاپهای آینده درج شود) که بخشهایی از کتاب مناسب سنین همه خوانندهگان (کودکان و نوجوانان) نمیباشد.
یا این که در چاپهای آینده، بخشهای اروتیک کتاب بهگونهای آورده شود که حداقل به این نحو عُریانِ ترجمه چاپ اول هم نباشد که پیامهای اصیل و اصلی اخلاقی – انسانی کتاب برای خواننده فارسیزبان گُم و گَد شود. زیرا همانطور که نمایان است، ارزشمندی و پیامهای نهفته در کتاب و زندهگی شُکری، چیزهای فراتر از این است که این مسأله بخواهد آن را تحت تاثیر خویش قرار دهد که در دو تامل پسین بدان پرداخته میشود.
تأمل سوم: «نان خشک» و وضعیت امروز ما
همانطور که اشاره شد تأمل پیش نباید منجر به شکلگیریِ سوگیری و پیشداوری نسبت به کتاب شود. محمد شُکری داستان فلاکتبار زندهگیاش را به صراحت تمام در قالب داستان نوشته است. داستانی که میتوان گفت حتا همان بخشهای لختیپختیاش (اروتیک عریان) هم تکاندهنده است و پایههای اخلاق و انسانیت را به لرزه درمیآورد که داستان زیست بشر به چه صفحات تیره و تاری آغشته است.
خواننده از همان اول داستان، وضعیت نابهسامانی جامعه به قهقرا رفته مراکش دهه چهل و پنجاه میلادی را مینگرد که چهگونه از یک سو فقر و گرسنهگی و از سوی دیگر استعمار خارجی (اسپانیا) بیداد میکند. محمد شُکری، در ترسیم و توصیف این صحنهها چنان موفق بوده است که اگر خواننده را تکان ندهد، نشاید که نامش نهند آدمی.
در فصل آغازین کتاب، شُکری شدت فقر و فلاکت جامعه و خانوادهاش را در دوران کودکیاش این گونه توصیف میکند که همچون سایر کودکان گرسنه و فقیر محلهشان، در زبالهدانیها دنبال خوردنی میگشته است: «زبالهدانی مسیحیها بهتر از زبالهدانیهای مسلمانان (مغربیها) است.» (ص ۹)
محمد شُکری برای خواننده با صریحترین بیانِ ممکن توصیف و ترسیم میکند که چهگونه در کودکی شاهد قتل برادرش توسط پدرش بوده (صص ۱۱ – ۱۳) و چهگونه هر شب مادرش توسط پدرش لتوکوب میشده و سپس شبها بدون آن که پیش از این چه گذشته، در کنار هم میآرمیدند و عشقبازی میکردند (صص ۲۶ – ۲۸) که از میان این صفحات و صحنههای کتاب به خوبی میتوان دو روی یک سکه «مردسالاری نهادینهشده» بر اثر «وابستهگی و استضعاف خودخواسته زنان» جوامع عقبمانده یا در حال توسعه را به وضوح مشاهده کرد.
صحنههایی که شُکری میان زبالهها یا در قبرستانها، فقط دنبال یک لقمه «نانِ خالی» یا «نانِ خُشک» بوده، تنها ترسیم و تصویری از یک زندهگی تراژیک نیست، بلکه تَشر و نیشتری بر بشرِ امروز نیز است، به نحوی که حتا دیگر نمیتوان گفت که این صحنهها در کشورها و جوامع مختلفِ امروز، به خصوص کشورهای در حال توسعه، تنها حالت زیرپوستی دارد و اقلیتی از جامعه را شامل میشود و تعمیم به وضعیت کلی جوامع ندارد؛ چرا که کاملاً عریانند.
آیا این صحنهها ما را به یاد مزرع خزانزده این روزهای کابل نمیاندازد؟ وضعیت فقر، گرسنهگی، کودکان، دختران و زنان افغانستانِ امروز چهگونه است؟ (جای دوری نروید، دقیقاً همین روزها را میگویم.)
تأمل چهارم: صحنه درخشان از «نانِ خشک»
محمد شُکری تا حدود بیست سالهگیاش، بیسواد است و زندهگیاش آنطور که توصیف و ترسیم کرده با فلاکت و در بدبختی محض گذشته است، که در بخش پیشین یادداشت بدان اشارتهایی رفت.
در حدود همین سن و سالهاست که پای محمد شُکری برای اولین بار به زندان باز میشود (صص ۱۷۸ – ۱۸۴). اگرچه این کتاب، داستان زندهگیاش تا حدود بیست سالهگی اوست و نویسنده این یادداشت اطلاعی ندارد که محمد شُکری، کتاب دیگری که ادامه این اثرش باشد، نوشته است یا خیر؛ اما جرقه اساسی در زندهگیاش در همین چند روز زندهگی در زندان رقم میخورد، که به نظر راقم این سطور، درخشانترین صحنه در زندهگی شُکری است.
حمید، همبند یا همسلولی شُکری، شعری از ابوالقاسم شابی، شاعر تونسی، روی دیوار زندان مینویسد: «اگر مردم
روزی به دنبال زندهگی باشند
سرنوشت مجبور است
با آنها همراهی کند
و شب مجبور است
راهش را بگیرد و برود
و صبح از راه برسد
غُل و زنجیرها مجبورند شکسته شوند.» (ص ۱۸۵)
شُکری از حمید معنای شعر را میپرسد و حمید به او میگوید: «خواستن زندهگی… این تمام پیامی است که شاعر میخواهد بدهد.» (ص ۱۸۶)
محمد از حمید میپرسد که «خواستن زندهگی یعنی چه؟» و او میگوید: «خواستن زندهگی معنایش این است که اگر مردم برده یا اسیر باشند و بخواهند از قید و بند این بردهگی رهایی یابند، خداوند به آنها جواب مثبت میدهد. صبح آزادی از راه میرسد، و با قدرت و اراده انسان همه غُل و زنجیرهای بردهگی شکسته میشود.» (ص ۱۸۶)
محمد شُکری آنچنان تحت تاثیر قرار میگیرد که در همان زندان حروف الفبا را تمرین میکند و شعر شاعر تونسی را از بَر میکند (صص ۱۸۶ – ۱۸۷).
آنچه هم در آخر داستان و کتاب روی میدهد این است که محمد شُکری در نهایت موفق میشود از بند غُل و زنجیرها رهایی یابد. چرا که داستان به این نحو تمام میشود که محمد شُکری میخواهد برای مدرسه رفتن و ثبت نام مدرسه، به شهر دیگری برود (صص ۲۱۶ – ۲۱۷). حتا پیش از این تصمیم و اقدام، خاطره مشاجره و منازعهای را در کافهای روایت میکند که یک دانشجوی فراری چهگونه تحلیلهای سیاسی – اجتماعیاش را هنگام خواندن اخبار مجلهها به خُوردِ اهالی بیسواد کافه میداده است (صص ۲۱۰ – ۲۱۲).
محمد شُکری پیش از رفتن، در قبرستانی که برادرش در آن دفن شده، به یاد حرف شیخی میافتد که موقع دفن برادرش گفته بود: «برادرت الان با فرشتههاست.»
و داستان با این جملات، به نظر نویسنده این یادداشت، در اوج خود تمام میشود: «برادرم فرشته شد. اما من… من چه شدم؟ شیطان شدم… شک ندارم شیطان شدهام. بچهها وقتی میمیرند تبدیل به فرشته میشوند و بزرگان تبدیل به شیطان… “من دیگر فرشتهشدن را از دست دادهام”.» (ص ۲۱۸)
نویسنده یادداشت پیش روی، این سیاههمشق بازخوانی کتاب «نان خُشک» را هم برای خواهرانش در افغانستان نوشته است که مسیر تحصیلشان با غُل و زنجیرهایی از جنس جهل مقدس بسته شده است و هم به یاد نادیه انجمن که از قربانیان این مسیر، آنهم در دوران موسوم به جمهوریت بود.
نویسنده: رضا عطایی
هشت صبح