پند و اندرز بنابه تجربهی جامعههای بشر شکل و معنا گرفته است؛ معمولن در جملهها و گزارههای خوشساخت (سخنان قصار) و در بیتها ارایه شده است. نکته و سخنی که در این پند و اندرزها وجود دارد، فرم خوشساخت و جمالشناسیکی که این پند و اندرزها دارد، باعث میشود حافظهی ذهنی افراد جامعه را شکل بدهند. کردار افراد بهاساس این پندها مورد قضاوت قرار بگیرد و موقعیت اجتماعی و فرهنگی افراد نیز بنابه این پند و اندرزها دستهبندی و خوب و بد تلقی شود.
اگر کسی پدرش دزد بود بهاساس این پند و اندرزها فرزندانش دزد و بد ذات دانسته میشود. اگر کسی پدرش پادشاه بود فرزندانش شاهزاده و نیکگوهر تصور میشود. فرزند دهقان باید جایگاهِ دهقانیاش را حفظ کند، فرزند ارباب جایگاهِ اربابیاش را نگه دارد. زیرا گوهرِ وجودی و ذات ارباب و دهقان تفاوت دارد. بنابراین؛ فرزند دهقان بهاساس این پند و اندرزها نمیتواند ارباب شود.
در ادبیات و متون فارسی و در فرهنگ مردمی و فُلکلور فارسی پند و اندرز زیاد داریم که حکمت و معرفت هزاران سال جامعه را در خود دارد. این پند و اندرزها دارای تجربههای معرفتی و آموزشی خاص استند که انسانهای تیزهوش جامعه بهاساس تجربه و شناخت از رفتار و گفتار و موقعیت افراد جامعه در مناسبات ساختاری ثابت اجتماعی و فرهنگی آن روزگار به درک این پند و اندرزها رسیدهاند، این پند و اندرزها را ارایه کردهاند.
چنانکه اشاره شد، پند و اندرزها دارای نکتههای معرفتی و ساخت و فرم جمالشناسیک و ادبی استند. بنابراین؛ از نظر معرفتی و جمالشناسی (زیباییشناسی) اهمیت دارند. از بحث فرم و جمالشناسیک پند و اندرزها میگذرم به بحث نکتهداری و محتوای پند و اندرزها میپردازم.
پند و اندرزها در تجربههای معرفتی و زیباییشناسی جامعه اهمیت تاریخی و فرهنگی دارد، اما همیشه درست نیست. بنابراین؛ در استفاده از پند و اندرزها باید توجه و دقت صورت گیرد که باعث بدآموزی افراد جامعه و بهویژه کودکان و نوجوانان نشود.
پرسش این استکه از نظر تجربی و مصداقی نکتهها و محتوای این پند و اندرزها درست است یا نیست؟ پاسخ به این پرسش از طرفی قطعی نیست و از طرفی عمومی نیست. چرا قطعی نیست؟ برای اینکه میتواند نسبتن درست و نسبتن نادرست باشد. چرا عمومی نیست؟ برای اینکه میتواند در زمانی درست باشد و در زمانی دیگر نادرست باشد. یعنی طوریکه خاستگاهِ پند و اندرزها تاریخی، فرهنگی و بومی استند، درستی و نادرستی آنها نیز فرهنگی، بهویژه تاریخی استند.
به این اساس میتواند بحث این باشد که درستی و نادرستی محتوای پند و اندرزها را چگونه شناسایی کنیم؟ بهتر است به چگونگی درستی و نادرستی پند و اندرزها، دید تاریخی، فرهنگی و جامعهشناسانه داشته باشیم. معناداری هر پند و اندرز را در ارتباط به تجربههای زندگی تاریخی و فرهنگی جامعههای بشری درنظر بگیریم. منظورم این استکه پند و اندرزها در تجربههای معرفتی و زیباییشناسی جامعه اهمیت تاریخی و فرهنگی دارد، اما همیشه درست نیست. بنابراین؛ در استفاده از پند و اندرزها باید توجه و دقت صورت گیرد که باعث بدآموزی افراد جامعه و بهویژه کودکان و نوجوانان نشود.
زیرا تجربههای معرفتی و زیباییشناسی جامعههای گذشته با جامعههای امروز تفاوت دارد. پند و اندرزها بهعنوان تجربههای معرفتی، اجتماعی و فرهنگی در روزگاری درست بودهاند. این پرسش مطرح میشود؛ پند و اندرزها که در روزگاری درست بودهاند، چرا اکنون نادرست شدهاند آیا میتوانند موجب بد آموزی شوند؟
نخست اینکه مناسبات اجتماعی و فرهنگی جامعهها تحول میکند. تحول مناسبات اجتماعی و فرهنگی جامعهها موجب میشود که معرفت و شناخت از زندگی نیز تحول کند. هر پند و اندرز خاستگاهِ تاریخی، اجتماعی و فرهنگی دارد که بنابه تحول مناسبات اجتماعی و فرهنگی تاریخی جامعه کارکرد، مصداق و درستی آن پند و اندرز مسألهدار میشود. مناسبات اجتماعی و فرهنگی در جامعههای گذشته نسبتن ثابت بود. این مناسبات حداقل چند نسل و چند قرن ادامه پیدا میکرد. چند نسل یک خاندان پادشاهی چند قرن پادشاهی میکرد، چند نسل یک خانوادهی خان چند قرن خان بود، چند نسل یک دهقان چند قرن دهقان بود، چند نسل یک رهزن چند قرن رهزن بود و… بنابراین؛ پند و اندرزها نیز بر اساس این تجربههای معرفتی از مناسبات اجتماعی ثابت شکل میگرفت.
دوم اینکه آموزش در آن روزگار همگانی و تأثیرگذار نبود که یک فرد را از یک طبقهی اجتماعی و فرهنگی به طبقهی اجتماعی و فرهنگی بالاتر برساند. فرزند دهقان نمیتوانست آموزش ببیند، دبیر دربار شود. کسی که دبیر دربار میشد معمولن پدرش دبیر دربار بوده است. بهاساس موقعیت اجتماعی و فرهنگی پدرش امکان آموزش برایش فراهم میشده، دبیر دربار میشده است.
بنابراین؛ مناسبات ایستای اجتماعی و فرهنگی جامعه و نبود آموزش همگانی، نکتههای این پند و اندرزها تجربههای معرفتی و مصداقی در جامعه داشته است. اکنون مناسبات و شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعهها تفاوت کرده است، دیگر مناسبات اجتماعی و فرهنگی افراد جامعه ایستا و ثابت نیست. کودکی که پدرش دهقان، دریور یا چوپان است میتواند آموزش ببیند، تحصیل کند، در یک مرتبهی اجتماعی و فرهنگی مهمی قرار بگیرد.
بنابراین؛ بهتر استکه به پند و اندرزها و حکایتها دید جامعهشناختی فرهنگی انتقادگر داشته باشیم. پند و اندرزها و حکایتها بنابه نهادینهگی فرهنگی و ذوقیای که در ذهن جامعه دارند، جنبهی اغواگرایانه و فریبنده پیدا کردهاند که با اقناع فرهنگی، کنش عقلانی و انتقادی را در برابر شان خنثا و بیاثر میکنند. مثلن دهها پندر و اندرز و حکایتهای حکیمانه در ادبیات، متون و زبان فارسی دربارهی زنان داریم که زنان را کمعقل، بیوفا، احساساتی و… نشان میدهند؛ توجیه میکنند که موقف انسانیت زنان فروتر از موقف انسانیت مردان است:
«به گفتار زنان هرگز مکن کار/ زنان را تا توانی مرده پندار». «زنان چون ناقصان عقل و دیناند/ چرا مردان رهِ آنان گزینند». (ناصر خسرو). «از بدیهای زن مشو ایمن/ گرچه از آسمان نزول کند» (سنایی). «زن از پهلوی چپ شد آفریده/ کس از چپ راستی هرگز ندیده» (جامی). «هر بلا که در جهان بینی عیان/ هست از شومی زن در هر مکان/ روح را از عرش آرد در حطیم/ لاجرم کید زنان باشد عظیم». «گفت امت مشورت با کی کنیم/ انبیا گفتند با عقل امیم/ گفت گر کودک درآید یا زنی/ کو ندارد عقل و رای روشنی/ گفت با او مشورت کن وانچ گفت/ تو خلاف آن کن و در راه افت/ نفس خود را زن شناس و زان بتر/ زانکه زن جزویست و نفست کل شر/ مشورت با نفس خود گر میکنی/ هرچه گوید کن خلاف آن دنی» (مولانا). «درِ خرمی بر سرایی ببند/ که بانگ زن از وی برآید بلند/ چون زن راه بازار گیرد بزن/ وگرنه تو در خانه بنشین چو زن/ ز بیگانگان چشم زن دور باد/ چو بیرون شد از خانه در گور باد» (سعدی). «نخواهی یافت اندر هیچ برزن/ وفا در اسپ و در شمشیر و در زن» (نظامی).
باید تأکید کنم که زنستیز خطابکردن این شاعران طبق مناسبات فرهنگی و اجتماعی تاریخی روزگار آنها جنبهی نظری ندارد، درست نیست. چرا؟ برای اینکه شعرهای این شاعران نتیجهی مناسبات اندیشهی دینی، معرفت اجتماعی و فرهنگی تاریخی روزگار آنها است. درست نیستکه ما از چشمانداز معرفت مدرن پسارنسانس اروپا و معرفتهای فیمنیستی معاصر به جنبهی معرفتی این شعرها بنگریم. ساختار معرفت اجتماعی، فرهنگی و عقیدتی روزگار این شاعران دربارهی زن و مرد چنین بوده است. ممکن نبوده که این شاعران مانند فیلسوفان قرن بیستم دربارهی زن و مرد فکر کنند. یادآوری این بیتها برای این استکه نگاه ما باید در روزگار ما به این بیتها عقلانی و انتقادی باشد. از معرفت این بیتها نباید در روزگار معاصر برای فرودستی زنان استفاده شود. بنابه انسانشناسی معاصر این بیتها ضد زن و ضد انسان استند. تاریخ مصرف این بیتها گذشته است. باید این گونه بیتها در دیوان شاعران به خط سرخ نوشته شود، در پاروقی ضد زن بودن و خطر بدآموزی بیتها توضیح داده شود.
قصد من در این یادداشت پژوهش پند و اندرز و حکایتهای حکمیانهی ادبیات، متون و زبان فارسی نیست، بلکه قصد من طرح تیوری برای مسألهسازی بدآموزی پند و اندرزها و حکایتهای ادبیات فارسی استکه باید این مسأله مورد توجه و پژوهش قرار بگیرد تا جلوی بدآموزیهای پند و اندرز و حکایتهای حکمیانه در نصاب آموزشی و در قضاوتهای عمومی گرفته شود.
من از گلستان سعدی بهترین کتاب پندر و اندرز و حکایتهای حکیمانهی ادبیات فارسی (در گذشته کتاب آموزشی و درسی نیز بوده است) چند نمونه ارایه میکنم که حداقل توانسته باشم بحث تیوری مسألهی مورد بد آموزی قرار گرفتن پند و اندرز و حکایتهای حکیمانهی ادبیات فارسی را در روزگار معاصر نشان بدهم.
میدانم اگر کسی به ما بگوید فلان حکایت مولانا از مثنوی، فلان حکایت سنایی از حدیقه، فلان حکایت سعدی از گلستان و… در این روزگار میتواند موجب بدآموزی شود، به احساسات و ذوق اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی ما برمیخورد؛ زیرا سالها استکه این پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه معیار قضاوت اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی ما بوده است. این پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه را چنان درونی و خودی کردهایم که فرصت اندیشیدن دربارهی درستی و نادرستی آنها نداریم.
بحث من این نیستکه در پی زدودن اهمیت این پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه باشم، بلکه بحث من بررسی ساخت فکری و ذهنی افراد در ارتباط به تحول اجتماعی و فرهنگی جامعه است. اینکه اهمیت تاریخی این پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه بنابه خاستگاه اجتماعی و فرهنگی تاریخی آنها در روزگار خود شان چیست؛ جدا از بحث کارکرد این پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه در ارتباط به تحول اجتماعی و فرهنگی جامعه از نظر تاریخی است.
طبعن بحث اهمیت تاریخی پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه بنابه خاستگاهِ اجتماعی و فرهنگی تاریخی آنها میتواند شکلگیری جامعهشناختی فرهنگی، اجتماعی و فکری جامعهای را نشان بدهد که چگونه و بنابه چه مناسبات و تجربههایی به وجود آمدهاند و چرا این معرفت (پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه) از جامعه تا جامعهای تفاوت دارد. پند و اندرز و حکایتهای گلستان به این معنا نیستکه بیانگر فکر سعدی باشد؛ زیرا هر شاعر و نویسندهای تجربههای فکری و معرفتی روزگار خود را مدون میکند. هیچ شاعر و نویسندهای تجربههای فکری و معرفتی هزار سال بعد انسان و جامعه را پیشبینی نمیتواند.
فکر و معرفت هر شاعر و نویسنده و هر کتابی نتیجهی بینامتنیت فکری و معرفتی روزگار گذشته و عصر خودش است. نویسنده و شاعر بنابه تبارز اندیشه و معرفت روزگار خود مقصر نیست، زیرا معرفت شاعر و نویسنده نتیجهی گفتمان فکری روزگارش است. اگر شاعر و نویسندهای را بنابه معرفت فکریاش مقصر یا مورد نقد قرار بدهیم باید در چارچوب مناسبات فکری روزگارش مورد انتقاد قرار بدهیم نه در چارچوب مناسبات فکری روزگار خود. مهم این استکه ما چگونه به اندیشه و فکر یک شاعر و نویسنده برخورد میکنیم. تقصیر در برخورد دگم و ایستای ما نسبت به فکر و معرفت شاعران و نویسندگان گذشته است؛ زیرا توقع نادرست و ارتجاعی از آثار شاعران و نویسندگان گذشته داریم. برخورد ما به فکر و معرفت آثار شاعران و نویسندگان گذشته باید تاویلگرا و هرمنتیکی باشد تا فکر و معرفت این آثار تحولپذیر و زایا شود.
بنابه این هدف به چند نمونه از گلستان توجه میشود تا تیوری بدآموزی پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه از نظر آموزشی در روزگار معاصر نسبتن مصداقی و تعمیمپذیر بر کل پند، اندرز و حکایتهای حکیمانه در ادبیات و زبان پارسی شود.
در گلستان سعدی در باب اول (در سیرت پادشاهان) حکایتی هستکه توجیه میکند افراد بد ذات و بد گوهر با تربیت، نیک و خوب نمیشود؛ زیرا افراد بنابه طبقههای اجتماعی شان دارای ذات و گوهری استند که نیک بودن و بد بودن آنها استوار بر آن ذات و گوهر است. اگر افراد بد ذات و بد گوهر بود، رفتار آنها نیک نمیشود. در این حکایت، بیتهایی بهعنوان پند و اندرز ارایه میشوند که از نظر آموزشی در روزگار ما میتواند موجب بدآموزی در کودکان، نوجوانان و افراد جامعه شوند.
اگر کسی به ما بگوید فلان حکایت مولانا از مثنوی، فلان حکایت سنایی از حدیقه، فلان حکایت سعدی از گلستان و… در این روزگار میتواند موجب بدآموزی شود، به احساسات و ذوق اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی ما برمیخورد؛ زیرا سالها استکه این پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه معیار قضاوت اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی ما بوده است. این پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه را چنان درونی و خودی کردهایم که فرصت اندیشیدن دربارهی درستی و نادرستی آنها نداریم.
متأسفانه این بیتها تا هنوز از نظر معرفتی زبانزد عام و خاص استند و در کتابهای آموزشی و درسی نیز بدون نقد و نظر بهعنوان معیار قضاوت برای چگونگی درک افراد خوب و بد آورده میشوند: «پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است/ تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است». تجربهی معرفتی بیت این استکه افراد بد ذات را با تربیت نمیتوان اصلاح و نیک کرد. برای توجیهِ اینکه بد ذات نیکو نمیشود، دلیلی خیلی ظریف و سنجیده شده بهاساس تجربهی عموم ارایه میشود اینکه «چارمغز بر گنبد ایستاد نمیشود». تربیت افراد بد ذات مانند ایستاد کردن چارمغر بر گنبد، تلاش بیهوده است.
«ابر اگر آب زندگی بارد/ هرگز از شاخ بید بر نخوری/ با فرومایه روزگار مبر/ کز نی بوریا شکر نخوری». «عاقبت گرگزاده گرگ شود/ گرچه با آدمی بزرگ شود». «شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی/ ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس/ باران که در لطافت طبعش خلاف نیست/ در باغ لاله روید و در شوره بوم خس». همه این بیتها بهعنوان اندرزهای حکیمانه در پی توجیه و اثبات این استکه بد ذات با تربیت و آموزش نیک نمیشود.
ذات بد برای اینکه بهعنوان یک اصل ثابت توجیه شود، به معرفت تجربهپذیر عمومی نسبت داده میشود. فرد بد ذات مانند بید است، طوریکه بر بید آب زندگی ببارد میوه نمیدهد، بد ذات نیز با تربیت نیکو نمیشود، زیرا ذاتش بد است. اگر بخواهی از نزدیکی با بد ذات سودی به تو برسد اشتباه میکنی، زیرا بد ذات مانند نی بوریا است که شکر ندارد. یک شخص بد ذات (ناکس) با تربیت شخصیت پیدا نمیکند. زیرا مثل آهنِ بد است، طوریکه از آهن بد نمیتوان شمشیر خوب ساخت.
نکتههاییکه در بیتها بهعنوان پند و اندرز وجود دارد از نظر نظام آموزشی مدرن اشتباه است، میتوانند موجب بدآموزی شوند. انسان در نظام آموزشی مدرن ذات بد و خوب ندارد. انسانها همه میتوانند تربیت شوند و آموزش ببینند. تربیت و آموزش در شکلگیری شخصیت افراد تأثیرگذار است. در تربیت و آموزش مهم نیستکه پدر یک کودک دزد، دهقان، پادشاه، رییسجمهور، قاضی، هنرپیشه و… است. محتوا، شیوه و ارایهی تربیت و آموزش بر افراد مهم است.
اما در این حکایت گلستان طوری توجیه میشود که فرزند دزد با تربیت و آموزش اصلاحشدنی نیست. چرا؟ برای اینکه ذاتش بد است. اگر ذاتش بد نمیبود، پدرش دزد نبود. بنابه تجربههای معرفتی روزگار پیش از سعدی و روزگار سعدی نسبتن این داوریها پذیرفتنی و توجیهپذیر بوده است. چرا؟ برای اینکه ذاتباوری در طبقات بشری جامعه، اصلی پذیرفتهشده بود. پادشاهان ذات متعالی داشتند که پادشاه بودند. طبقات پایین جامعه ذات متعالی نداشتند، اما بد ذات نیز نبودند. دزدان، رهزنان و… بد ذات بودند. ذات از پدران به فرزندان قابل انتقال بود. این ذاتباوری را ثبات طبقات اجتماعی تجربهپذیر میکرد. زیرا انسانها میدیدند که فرزند برده، برده است؛ فرزند دهقان، دهقان است؛ فرزند ارباب، ارباب است؛ فرزند پادشاه، پادشاه و شاهزاده است؛ فرزند زرگر، زرگر است؛ فرزند رهزن، رهزن است؛ و…
طبقات اجتماعی در روزگار معاصر ثبات چند قرنه ندارد. بنابه خدمات آموزشی همگانی، تحول ساختار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه در هر دهه میتواند طبقات اجتماعی و فرهنگی افراد تغییر کند. یک فرد پدرش دهقان است، اما خودش بنابه آموزشیکه دیده در اثر رقابت به موقفهای شغلی بهتری میرسد. دست به یافتن موقف شغلی بهتر، طبقهی اجتماعی او را نیز تغییر میدهد. اگرچه در مناسبات اجتماعی جامعههای معاصر طبقههای ثابت و مشخص مثل گذشته وجود ندارد، اما بیطبقه نیز نیست.
در صورتیکه این بیتها را بهعنوان پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه بدون توضیح و نقد ارایه کنیم، بنابه تحول معرفتی دانش و تحول ارزشی و فرهنگی جامعه میتواند موجب بدآموزی شود. از این پند، اندرز و حکایتهای حکیمانه در ادبیات، متون و زبان فارسی زیاد داریم. بعد از آموزههای دینی و موضع رسمی و شرعی دین این پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه ذهنیت اجتماعی و زیباییشناسی فرهنگی ما را شکل میدهد.
درست و علمی این استکه این ذهنیت (پند و اندرز و حکایتهای حکیمانه) از نظر آموزش مدرن مورد نقد قرار بگیرد تا باعث بدآموزی نشود. از این پند، اندرز و حکایتهای حکیمانه در ادبیات، متون و زبان فارسی در آثار سنایی، مولانا، عطار، بیهقی، ناصر خسرو، ابوعلی سینا و… زیاد داریم. حتا در ادبیات کودکان نیز داریم. چندی قبل (سال ۱۳۹۸) کتابی را بنام «مشاهیر وطن» خواندم که موسسهای در کابل برای کودکان ارایه کرده بود. این کتاب به مناسبات صد سالگی استقلال افغانستان به حمایت مالی دولت افغانستان چاپ و پخش شده است.
لحن، شیوهی بیان، نقالی، قصهگویی و زبان این کتاب هیچ ارتباطی به ادبیات کودک ندارد. بدتر اینکه فرهنگ و ادبیات زنستیز در بخشهایی از این کتاب بهعنوان عدالت و رفتار عادلانه توجیه شده است. پسر پادشاهی به حریم زنی تجاوز میکند. همسر آن بانو به پادشاه شکایت میکند. پادشاه میگوید کاری را که پسرم با همسر تو انجام داده، تو با همسر پسرم انجام بده. جرم را یک مرد انجام داده اما جزا را باید زنی ببیند که هیچ جرمی انجام نداده و متهم به هیچ جرمی نیست. نویسندهی کتاب با افتخار، پادشاه را برای این رفتارش عادل دانسته، تأکید کرده که کودکان و مردم افغانستان عدالت این پادشاه را سرمشق زندگی خود باید قرار بدهند.
من به اصل این قصه و رفتار این پادشاه در مناسبت اجتماعی و تاریخی روزگارش سخنی ندارم. سخنم در بارهی چگونگی بازتولید قصهها برای کودکان در روزگار ما است. کودکانی که باید در روزگار معاصر، بنابه ارزشهای حقوق بشری معاصر زندگی کنند. اینکه در ناخودآگاه خود، هر کدام ما زنستیز استیم در این شکی نیست. اما حداقل آن ناخودآگاه را در خودآگاه (نظام آموزشی و ادبیات کودکان) تبارز ندهیم. متأسفانه در این کتاب ناخودآگاه زنستیز ما در خودآگاه آموزشی جامعهی ما بهعنوان عدالت برجسته، توجیه و بازتولید شده است.
کار خلاف را پسر پادشاه انجام داده اما جزا را همسر پسر پادشاه میبیند. از نظر عدالت مدرن و حقوق بشر این اقدام نه عدالت است و نه احترام به حقوق بشری افراد؛ بلکه تبلیغ تجاوز به زنان است. چنین حکایتهایی از نظر آموزش و تربیت مدرن بدآموزی دارد، از نظر عدالتباوری خلاف عدالت است و از نظر اخلاق، خلاف مناسبات اجتماعی و فرهنگی در جامعه است. بنابراین؛ بهتر است به نظام آموزشی بنابه اصول مدرن آموزشی و تربیتی دید انتقادی داشته باشیم که بتوانیم جلوی بدآموزیهای فرهنگی و اجتماعی را در آموزش کودکان و نوجوانان و معرفت و ذوق افراد جامعه بگیریم.
نویسنده: یعقوب یسنا