خوشنصیب در شعرهایش با شکیبایی اندرزپردازی میکند. به ویژه برای زنان. چنین است که اگر او را میسوزانند، از خاکستر او گل میروید. این گل ثمرهیی است که او از شکیبایی خود به آن میرسد.
در میان سوختهگان
من تنها کسی هستم
که بیصدا میسوزم
و از خاکسترم
گل می روید.
همان،ص ۷۶
او شاعر تنهاییست. از سکوت سخن میگوید. از بیداد، از آتش که نماد جنگ و ویرانگری است. وقتی که بهاران با صدای تفنگ آغازمی شود،
دلش برای درختان باغ میسوزد. مصیبت زنان، کوچ و آوارهگی، راز و نیاز با خداوند، عشق به سرزمین بخش بیشتر محتوا و مضمون شعرهای او را میسازند.
او شاعر مصیبت دیده است. این مصیبت را خود احساس کرده و این مصیب بر زبان شعرهای او جاریست؛ اما این مصیبت در بیشتر شعرهای او بعد اجتماعی دارد.
دیدیم لحظههای به آتش کشیده را
تنها نه آن بنای به آتش کشیده را
آتشفشان قلب زنی را تو دیدهای؟
یک آسمان فضای به آتش کشیده را
گهوارههای سوخته از آه کودکان
بشنفته لای لای به آتش کشیده را
باشد امید آن که ببینم به چشم خود
روزی مگر بلای به آتش کشیده را
از چند پا برهنه دویدیم و سوختیم
صحرای کربلای به آتش کشیده را
همان، ص ۳۶
این شعر روایت درازی است از چند دهه جنگ و ویرانی با همه دردهای روانسوز و هستی براندازی که داشتند.
وقتی جنگ در دل مادری آتش میافروزد گویی یک آسمان زندهگی به آتش کشیده میشود. گهوارههای سوخته، خانهها و بناهای سوخته دردناکترین تصویری است از آن چه که جنگ افروزان جاه طلب بر مردمان این سرزمین روا داشتهاند. در سرزمینی که لالایی مادران آتش میگیرد دیگر جایی برای زندهگی بر جای نمیماند.
شاعر در بیت آخرین شعر به دادخواهی بر میخیزد و انتظار دارد تا روزی این بلاهای آتشافروز خود به آتش کشیده شوند تا پایانی باشد همه آتش افروزیها ویرانگریهای هستی براندز را.
در کتاب «دریچۀ دل» تا به این قطعه رسیدم، حس کردم، همه زنان این سرزمین همان قناریهایاند که پرو بال شان در قفس فرو ریخته و کمانکش هم نمیداند که با این پرهای فروریخته چه کاری کند. گویی همه پرهای ریخته در قفسها خود نمادی اند از بیدای کمانگیرها و کمانکشها که میتواند نماد مردان در یک جامعۀ مرسالار نیز باشد.
کمانگیر من آیا در کمانت
یکی تیر دیگر را می گذاری
مرا چون تیر آیا از کمانت
به دستان رهایی میسپاری
قناری را بسوزی یا قفس را
ز پرهای شکسته شرم داری
همان، ص ۱۲۶
اشاره بر استبداد خانودهگی است که بر زنان روا دشته میشود. گویی هر کدام در قفس کمانکشی افتاد و به گفتۀ مردم به مشت پر بدل شدهاند.
خوشنصیب در مثنویها و چهارپارههایش بیشتر با زبان روان و بیتلکف سر و کار دارد. او در این قالبها بیشتر به صمیمیت شاعرانه میرسد.
کوچه پر از لاشههای باور است
خانه خالی از سرو از سرور است
آبها و باغها، پروانهها
تیره و پژمرده بیبال و پر است
آفتاب افتاده گر بر روی خاک
سیایهها در کوچهها شد سینه چاک
دشتها بیگل ولیکن جادهها
گل فروشد، هر طرف از خون تاک
بازوان کیست میآرد تفنگ
میپراند سار را از شاخسار
کیست اینک جنگل خشکیده را
میزند آتش بسوزد برگ و بار
همان، ص ۱۴۰-۱۴۱
این شعر تصویر دردانگیزی است از جنگهای کوچه به کوچه تنظیمهای جهادی در کشور.
این هم بیتهایی از یک مثنوی.
رقص دارد ذره ذره گر تنم
میرسد بر آفتاب روشنم
آفتاب روشنم در آسمان
استخوان و ریشۀ من در جهان
آسمان دور است و بالا و بلند
روح گر آزاد گردد زین کمند
میکند پروازها در لامکان
میبرد با خویشتن رنج زمان
همان، ص ۱۳۰
خوشنصیب در اوزان آزاد عروضی و شعر سپید نیز سرودههایی دارد که بخشی آن، کوتاهسراییهای اوست. زبان شعر او در کوتاهسرایی نسبت به شعرهای بلند نیمای و سپیدش توفیق بیشتری دارد.
وقتی که من،
چونان چشمه میجوشم و جاری میشوم
تو از صحرا بودن
ریگ سوزان و تشنهگی
انکار میگنی
وقتی من باران میشوم
صادقانه،
عاشقانه
میبارم
تو از روییدن
سبز بودن
سبز شدن
فرار میکنی
همان، ص ۳۵
محتوا و موضوعات شعرهای نیمایی و سپید خوشنصیب ادامۀ همان موضوعات شعرهای کلاسیک اوست. این جا نیز قریاد زنان در بند را میشنویم. با تاریکی تعصب و استبداد روبهرو میشویم. نفرت از جنگ، بیچارهگی مردم و ویرانی کشور را میبینیم.
دختران شرق
دختران آفتاب
دختران بزم شعر و زندهگی
دست من گیرید و پروازم دهید
پیش از آن که بشکند دست تعصب بالهایم را
دختران شرق
بر کشید از پرتگاه نامرادی پای من
برکشید از قلبهای خویشتن
حرف من
فریاد من
و مرا از کلبۀ این مردمان سختگیر
کلبۀ اسکندر و دارا و قارون و امیر
در میان بزم شعر و زندهگی
تا قراز نامهای باشکوه
راهی دهید
ورنه دستم تا کجا خواهد رسید
ورنه پایم تا کجا خواهد کشید
ورنه قلبم را چه کس خواهد درید
دختران شرق
نامهام را گر همی خوانید
از میان قرنهای دور درد و بیکسی
شیونم را نیز بشناسید
شیونم را نیز بشناسید
همان، ص ۵۸-۵۹
این شعر «نامهیی به دختران شرق» نام دارد. شیون شاعر است از ژرفای بدبختی که اندوه سرنوشت خود را با آنان در میان میگذارد. از آنان میخواهد تا یاریاش کنند و پیش از آن که چنگال تعصب و زورگویی همه هستیاش را بشکند او را به بام باشکوه رهایی رسانند.
پیام دیگر هشداری است به دختران شرق که سرنوشت من نیز میتواند سرنوشت شما باشد.
زنان در جامعههای بسته گذشته از ستم اجتماعی، ستم خانوادگی را نیز بردوش میکشند. در سرودههای نیمایی و سپید خوشنصیب نیز گونهیی از تاثیرگذاری شاعران معاصر را میبینیم.
چه شام بینهایتی
چه نسل بی کیفایتی
خدای را زدند بیکفایتان
به تیر و خودسری و خویشکامهگی
و هر چه شاهرگی به گردنی تپیده بود زنده بود
چو از صدای مرگ بر خدای و آفتاب دلکشش
دریده شد
همان، ص۱۱۹
در یکی از شعرهای خالده فروغ چنین میخوانیم
چه سال بیکفایتی
که مردمان بیکفایتش
بهار را نه درک می کنند و نی پذیره میشوند
چه مردمان بیکفایتی
بهار را که فصل با طراتیست
به سنگ میزنند
قیام میترا، ص ۲۲
خوشنصیب در کلت شاعری خود، شاعری است دردمند. این درد چه در بُعد فردی و چه در بُعد اجتماعی در شعرهای او بازتاب دارد. جنبۀ تغزلی و عاشقانه در شعرهای او نسبت به جنبههای اجتماعیاش اندک است. او این دردها را با مسؤولیت و آگاهی میسراید.
خوشنصیب غضنفر، در شهر میمنه در یک خانوادۀ آشنا با شعر و ادبیات چشم به جهان گشود. مادرش با اشعار حافظ، سعدی و بیدل آشنا بود و پارهیی از شعرهای این شاعران را در حافظه داشت. او این شعرها را برای کودکان خود با مهر مادرانه زمزم میکرد. بدین گونه ذهن و روان خوشنصیب از همان دوران کودکی با شعر این بزرگان آشنا شد.
تردیدی نیست که یگ چنین پرورش فرهنگی – ادبی راه او را بعدها به سوی شعر و ادبیات گشود.
در نخستین سالهای آموزش در دانشگاه بود که به شعر روی آورد. پس از دانشگاه مدت زمانی در روزنامۀ کابل تایمز و مجلۀ میرمن کار میکرد و پس از آن مدت ده سال در بخش خبرنگاری دانشکدۀ زبان و ادبیات دانشگاه بلخ استاد بود.
او از چند سال بدینسو همراه با خانواده در بیرون کشور زندهگی میکند به کار فرهنگی خود کماکان ادامه میدهد. خوشنصیب گذشته از شاعری به داستان کوتاه و طنز نویسی نیز میپردازد. از او تا کنون این کتابها نشر شده است.
– بتاب بتاب آفتاب، مجموعۀ مشترک شعری برای کودکان،
– در بستر ستارهها، مجموعۀ شعرها،
– خجالت بکشین، مجموعۀ طنزها،
– مرض بیاعتمادی، مجموعۀ طنزها،
– دریچهیی به سوی سلامتی روان، مجموعۀ نوشتههایی در پیوند به روان شناسی.
– دریچۀ دل.
پرتو نادری