خانه / خبرها / دریچه ویژه / افسردگی استادان دانشگاه از ممنوعیت کار زنان در افغانستان

افسردگی استادان دانشگاه از ممنوعیت کار زنان در افغانستان

کابل/۱۳جوزا/فرهنگستان
طالبان با صدور دستور ممنوعیت کار زنان در تاریخ سوم جدی ۱۴۰۱ خورشیدی بذر امید را در دل زنان افغانستان خشکید و پس از این فرمان هیچ زنی نتوانست به دفتر کارش برود.
استادان دانشگاه امیداوار بودند که در شروع سال تحصیلی، دانشگاه‌ها مجددا باز خواهند شد و زنان روی صنف‌های درسی می‌ایستد و تدریس می‌کند، اما چنین نشد، و این امر باعث شد که آنان با فشارهای عصبی متعددی مواجه شوند.
پنج ماه پیش از ام‌روز، زمانی‌که هنوز کار زنان به صورت کامل ممنوع نشده بود، ماری هر روز صبح، به دفتر کارش در بزرگترین دانشگاه افغانستان می‌رفت، میز کارش را تمیز می‌کرد، به گلدان کوچک دم پنجره‌ی اتاقش آب می‌ریخت و بارقه‌های امید را در چشمانش دیده می‌شد.
اما با صدور دستور ممنوعیت کار زنان از سوی طالبان، ماری نیز مانند هزاران زن دیگر، هرگز نتوانست به دفتر کارش برود.
حالا شرایط برای او به حدی خفقان آور است که ما برای روایت زندگی‌اش، حتی نمی‌توانیم واضح بنویسیم که او در کدام دانشگاه، کدام دانشکده و دیپارتمنت تدریس می‌کرد و به جای اسم واقعی‌اش از نام مستعار استفاده می‌کنیم.
گروه طالبان به او و استادان دیگر دانشگاه دستور داده‌اند که حق مصاحبه با هیچ رسانه‌ای را ندارند و ما برای حفظ امنیت او، از دانشگاه، دانشکده و دیپارتمنت محل تدریس او نام نمی‌بریم.
ماری اولین زنی بود که به عنوان استاد در یکی از دیپارتمنت‌های دانشکده‌اش تعیین شد. بعد از چند سال تدریس، او برای ارتقای ظرفیت علمی خود به یکی از کشورهای آسیای میانه رفت و دو سال دور از خانه و خانواده، درس خواند و ماستری گرفت.
روزی که با مدرک ماستری به دانشگاه برگشت، با اعتماد به نفس و انگیزه بیشتر وارد صنف درسی شد و به دانشجویان گفت «هرگز ناامید نشوید.»
ماری وقتی به دانشجویانش گفت که ناامید نشوند، هرگز فکر نمی‌کرد روزی برسد که نور امید از دل او رخت ببندد و در دام بیماری وحشتناک افسردگی گرفتار شود.
آن روزها، روزهای امیدواری بود؛ روزهای بود که ماری فکر می‌کرد آرزوهایش برآورده می‌شود، تلاش‌هایش به ثمر می‌نیشند و دانشجویانش که بیشتر شان دختران جوان بودند، به رویاهای‌شان دست می‌یابند.
اما از روزی که ماری به جرم زن بودن خانه‌نشین شد و دانشجویانش به جرم دختر بودن دیگر نتوانستند به دانشگاه بیایند، تمام رویاهایش فرو ریخت و ماه‌ها بی‌سرنوشتی، باعث شد که او در دام بیماری افسردگی بیفتد.
او می‌گوید که «بدترین حس دنیا، حس بی‌هودگی است، حس بی‌ارزشی است و این‌که فکر کنی، به درد هیچ‌کاری نمی‌خوری و باردوش جامعه هستی و من گرفتار چنین حسی شده بودم.»
ماری برای درمان افسردگی شدید خود، مجبور شد که به روان پزشک مراجعه کند و برای چندین ماه تحت درمان باشد.
او می‌گوید: «داکتر گفت باید قبول کنی که تو تنها نیستی، این وضعیت سر همه است، باید بپذیری که تنها سر تو نیست.»

ماری می‌گوید که برایم بسیار سخت بود که در برابر چشمانم « شاهد بربادی نهادی بودم که برای ارتقا و تثبیت جایگاهش در جامعه، سرسختانه مبارزره کرده بودم، اما اکنون به دلیل زن بودن، نمی‌توانستم آن‌جا حضور داشته باشم و دانشجویانم بی‌سرنوشت شده بودند.»

وضعیت روانی ماری بعد از مصرف چهار نسخه دارو، اکنون رو به بهبود است. او به توصیه داکتر دیگر تلویزیون نمی‌بیند، خبر نمی‌شنود، روزها حتی بدون این‌که چیزی نیاز داشته باشد، از خانه بیرون می‌شود تا خانه‌نشینی و دوری از تدریس و دانشگاه، کمتر روانش را آزار بدهد.
خبرنگار فرهنگستان از کابل
سمیع صدیقی

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*