در این اواخر پیشنهاد آقای امرلله صالح، رییس روند سبز در مورد ترجمه و ترویج مثنوی معنوی برای مبارزه در برابر افراطیت دینی نقل مجالس سیاسی، فرهنگی و فضای مجازی شده بود. بعضیها در پشتیبانی از این پیشنهاد گفتهاند: آرا و اندیشههای مولوی باید شامل نصاب درسی مکاتب افغانستان شود. از نظر آنها اینگونه میتوان تسامح و تساهل را در میان شهروندان از آوان کودکی نهادینه کرد. شنیدن چنین پیشنهادی در گام نخست این پرسشها را در ذهن خواننده متبادر میسازد که خشونت از کجا میآید؟ آیا مثنوی معنوی به تنهایی میتواند به مصاف افراطیت رفته و آنرا به کلی از جامعه بزداید، آیا هنر میتواند جاگزین جنگ شود، رابطه میان جنگ و هنر چیست؟ چه عواملی باعث آمدن صلح در جوامع میشود و ادبیات در این میان چه نقشی را می تواند ایفا کند؟
خشونت از کجا میآید؟
بگذارید این پرسش را با روایت یک پروفرمنس مشهور از مارینا آبراموویچ پاسخ بگوییم و این پروفرمنس را با این پرسش آغاز کنیم که «مرز انسانیت و وحشیگری کجاست؟ عامل تعیینکننده یا بازدارنده چیست؟»
این پروفورمنس در سال ۱۹۷۴ در یک استدیوی کوچک در مورا، ناپل ایتالیا برگزار شده بود. اجرا بسیار ساده بود: آبراموویچ مانند یک شی بی حرکت و بدون هرگونه واکنش، خودش را ظرف مدت ۶ ساعت در اختیار بازدیدکنندهگان نمایشش قرار داد. در این مدت شرکت کنندهگان در تالار اجازه داشتند هر کاری که میخواهند با او بکنند و حتا از ۷۲ وسیلهای که ابراموویچ روی میز استدیو گذاشته بود هم استفاده نمایند.
آبراموویچ روی میز این یادداشت را نوشته بود: «۷۲ وسیله روی میز است که هر طور دوست داشتید میتوانید آنها را روی من به کار ببرید.» او در یادداشتش تعهد کرده بود که برای مدت ۶ ساعت صرفاً یک ابژه خواهد بود و مسولیت هر نوع عواقب را خودش به عهده میگیرد. روی میز هم مواد لذتآور مانند پر، دستمالهای ابریشمی، گل، آب و… بود و هم ابزار شکنجه مثل چاقو، تیغ، زنجیر، سیم… و حتا یک اسحلهی پر.
نمایش آغاز میشود در ابتدای کار یک نفر نزدیک میشود و او را با گلها میآراید و دیگری قلقلکش میدهد. به او آب میپاشند، کمی بعد او را تغییر مکان میدهند. کم کم زنجیرها را بکار میبرند و وقتی که دیدند هیچ واکنشی نشان نمیدهد رفتارها حالت تهاجمی میگیرد. منتقد هنری توماس مک اویلی که در صحنه بود به خاطر می آورد که چگونه رفتار مردم رفته رفته خشن و خشنتر میشد. توماس روایت میکند که «برخوردها در آغاز ملایم بود، یک نفر او را چرخاند، یکی دیگر بازوهایش را بالا برد… دیگری به نقاط خصوصی بدنش دست زد…» مردی پیش آمد و با تیغ ریشتراشی که برداشته بود گردن او را مجروح کرد و مردی دیگر خارهای گل را روی شکم ابراموویچ کشید. مک اویلی اضافه کرده است: «سه ساعت نشده بود که لباسهایش را با چاقو پاره پاره کردند. در ساعت چهارم با همان چاقوها بدنش را مجروح میکردند. بارها به او آزار جنسی خفیف رساندند ولی او به تعهدش پایبند بود و پای تجاوز و حتا قتلش نیز ایستاد بود.»
ناگهان یک نفر اسلحه را در دست او گذاشت، انگشت او را روی ماشه نهاده و سر لولهی اسلحه را با دست خود ابراموویچ روی گردنش نشانه گرفت. در ساعتهای پایانی پرفورمنس خشونت به اوج خود رسیده بود. ابراموویچ میگوید: «احساس میکردم مورد تجاوز قرار گرفتهام. لباسهایم را پاره کردند و بخشهایی از بدنم را برهنه کردند. با شاخهی پر از خار گل به بدنم میکوفتند و خارها را روی پوست شکمم میکشیدند، گذاشتن آن اسلحه روی گردنم دیگر اوجش بود…»
با این پرفورمنس ابراموویچ نشان داد که اگر شرایط برای افرادی که میل به خشونت دارند مهیا باشد، به چه راحتی و با چه سرعتی آن را اعمال میکنند. این اثر هنری نکته دهشتناکی را در باب وجود بشر آشکار میکند. به ما نشان میدهد که اگر شرایط مناسب باشد، یک انسان با چه سرعت و به چه آسانی میتواند به همنوع خود آسیب برساند، به چه سهولتی میشود از شخصی که از خود دفاع نمیکند یا نمیجنگد بهرهکشی کرد و اینکه اگر بسترش فراهم باشد اکثریت افراد به ظاهر «نورمال» جامعه میتوانند در چشم بهم زدنی به موجودی حقیقتاً وحشی و خشن تبدیل گردند.
روایت این پرفورمنس شاید شما را هم به یاد فرخنده انداختنه باشد، بعداً به آن میپردازیم؛ اما اکنون دیدگاه اریش فروم، روانشناس و فیلسوف اجتماعی آمریکایی آلمانی تبار را با هم بخوانیم.
دل آدمی و سادیسم باستانی
اریش فروم کتابی دارد به نام دل آدمی و گرایشش به خیر و شر، فروم در این کتاب سوال جالبی را مطرح میکند و آن اینکه: «چرا علی رغم مشاهدهی درد و فلاکتی که جنگ و اسلحه بار میآورد باز انسان تمایل به خشونت دارد؟»
در ادامه، خودِ نویسنده پاسخ میدهد که «علاقه به مرگ به اندازهی علاقه به زندهگی در ذات انسانها وجود دارد و دل آدمی حاوی نوعی سادیسم باستانی است. از نظر او جوامع میتوانند بیمار و مرگاندیش شوند.»
ویژهگی افراد مرگاندیش گرایش شدید شان به زور است. زوری که انسان را به موجودی قاتل و بیرحم تبدیل میکند.
فروم استدلال میکند که جامعهای که میل به خشونت در آن افزایش مییابد به تدریج تمایل پیدا میکند تا خلا درون خود را که در واقع خلای زندهگی است با ناسیونالیسم و نژادپرستی پر کند: «[این جامعه] تصویر متورم خویش را به عنوان تحسین برانگیزترین گروه عالم میستاید و دیگری را از نظر نژادی حقیر فرض میکند. عضو چنین گروه عقب ماندهیی میپندارد که هرچند فقیر و بیفرهنگم؛ اما چون به تحسین برانگیزترین گروه عالم تعلق دارم، آدم مهمی هستم.»
فروم معتقد است در چنین جامعهیی نصیحت و نیت خوش روشنفکران و زندهگیاندیشان هر چند کمرنگ اما شعلهیی است که نباید خاموش شود. او از روزگار سیاهی میگوید که آدمی هر چه تلاش میکند باز «زور» مرگاندیشی قویتر است. اما چه میتوان کرد؟. فروم میگوید دل آدمی گرچه ممکن است سخت شود؛ اما هرگز عاری از انسانیت نمیشود. آنچه زندهگیاندیشی را بر مرگاندیشی توفق و برتری میدهد «آموزش»، هنر و خلاقیت است».
ترویجدهندهگان مرگاندیشی
به آتشکشیده شدن فرخنده در قلب کابل از سوی جوانان به ظاهر درسخوانده و نکتاییپوش گواه میل شدید اهالی کابل به خشونت است. اهالی که نه به مدارس دینی دیوبند رفتهاند نه زیر نظر شبکههای استخباراتی دنیا درس ترور و دهشت خواندهاند؛ اما تمایل بی حد و حصر به خشونت و تکه تکهکردن یک انسان دارند. این رویداد و هزاران رویداد مشابه دیگر از جمله واکنش تند و همیشهگی مردم به کنسرتهای آوازخوانان، پوشش خانمها، حرکات مدنی، کافهها و دهها مورد دیگر پرده از روی شهری میافگند که بیشترین در صد مردم آن تمایل به افکار طالبانی دارند و حضور مخالفان فکری شان را برنمیتابند. این افکار از کجا میآیند؟ بارها گزارش داده شده است که استادان مکاتب، ملا امامان مساجد و جمعیتها و انجمنهایی در داخل شهرهای بزرگ علناً به تبلیغ افراطیت میپردازند، در سوی دیگر مدارس دینی غیر رسمی در داخل و بیرون از مرزهای کشور حضور قدرتمند دارند که هر روز تروریست تربیه میکنند و این مدارس بارها از سوی فعالین سیاسی افغانستان عناصری خطرناکتر از بمب اتم برای افغانستان خوانده شده است. باری فهیم فرواک؛ مشاور رسانهای ریاست اجراییه نوشته بود: «فرزندان افغانستان پیش از آنکه سلاح به دست گرفته در هیات تروریست وارد میدان نبرد علیه کشور شان شوند در میدان دیگری شستشوی فکری میشوند. میدانی که به آنها قرائت ناسالم و وحشتناک از دین را میآموزد. عرصهیی که هنوز هم دهشتافگنان و افراطیون در آن یکهتازی میکنند. سربازان اردوی ملی سالهاست در عرصهی جنگ سرد قهرمانانه جنگیدهاند و از میهن شان دفاع کرده اند، اما حضور فرهنگیان، هنرمندان،روشنفکران و اهل دانش در عرصهی جنگ فکری علیه دشمن کمرنگ و توام با ناکامی بوده است. فرزندان افغانستان هنوز هم در رکاب تروریستان میروند چرا؟ چون ما نتوانستهایم مکاتب فعال و قدرتمند در مناطق شان بسازیم. فرزندان افغانستان هر روز مرگ میآفرینند و کشتن را، سوختن را و ویران کردن را ستایش میکنند چون ما نتوانستهایم زیبایی زندهگی، ساختن و شکفتن را به آنها نشان دهیم.»
جنگجویی که هنر را بر جنگ ترجیح داد
در سال ۲۰۱۷ سالون نمایش ارکولا در لندن شاهد نمایشی یک نفره بود. نمایشی که هنرپیشه آن یک جوان فلسطینی برگشته از جنگ بود. جوانی که جلوههای محسورکنندهی هنر پایش را از میدان جنگ بیرون کشید و به قول خودش دروازه دنیای دیگر را به رویش باز کرد. احمد توباسی هنرپیشه این نمایش داستان پر خم و پیچ زندگیاش را روی صحنه برد، و نام این صحنه را گذاشت: من اینجا هستم. او روی صحنه رفت و از جنگ و سیاهیهایی که در جامعهاش به بار آورده گفت و با حسرت اضافه کرد: «تازه می فهمم چقدر دیوانهوار بوده است.» خلاصه داستان احمد این است: او در یک اردوگاه پناهندگان فلسطینی متولد شد، در هفده سالهگی دست به سلاح برد، در یک یورش به اردوگاه تیر خورد و پس از دستگیری چهار سال را در یک زندان صحرایی اسراییل سپری کرد، او در بیست و یک ساله گی آزاد شد، و در برابر فشار به بازگشت به تفنگ و جنگ مقاومت کرد و در عوض به هنر برای افزایش آگاهی روی آورد. توباسی می گوید: «آنها به من گفتند سلام توباسی تفنگت منتظرت است، برگرد، اما من فکر نمیکردم خدا بخواهد مرا به عقب برگرداند؛ من به سمت هنر رفتم و دیدم که یک جهانی وجود دارد که هرگز نمی دانستم وجود دارد.» توباسی گفته است: «قصد دارم با هنرم مردم را وادار کنم که فکر کنند.»
هنری که مردم را وادار به فکرکردن کند
دعوت به تفکر، تامل، پرسشگری، تسامح، تساهل، عشق ورزیدن، تاکید به محبت، دوستی و کمالجویی بخش مهمی از ادبیات غنایی زبان فارسی را تشکیل میدهد و اینها مصداقهایی هستند که در تقابل با خشونت قرار دارند. به قول مجیب مهرداد: «عرفان مولانا همان گونه که خودش میگوید در جایگاه مقابل تعصب و خشک مغزی و خامی قرار دارد، پیام مثنوی وحدت در کثرت، تساهل و پرهیز از خشنونت است و هر سه ضلع این مثلث فکری نیازهای جامعه ما هستند»؛ تا این جا من با دیدگاه آقای صالح موافقم اما ذکر دو نکته در این مورد ضروری به نظر میرسد. اول اینکه، در کنار شعر مولوی که یکی از گونههای هنر است برای مبارزه به افراطیت و خشونتاندیشی میتوان از هنرهای پر مصرف مثل فیلم و موسیقی و دیگر هنرها نیز استفاده کرد و نکته دوم اینکه انتظار اینکه هنر و یا در سطح کوچکتر شعر غنایی فارسی یا به گونه ویژه مولوی به تنهایی بتواند به مصاف جنگ برود، انتظار کلانی است. تربیت خانواده، رشد اقتصاد، علمگرایی، حاکمیت قانون، نوع نظامهای سیاسی، تامین عدالت اجتماعی، برابری و دموکراسی عواملی هستند که میتوانند ما را در مبارزه به خشونتاندیشی و افراطیت کمک کنند.
چهارشنبه ۲۱ سرطان ۱۳۹۶
نویسنده : رامین مظهر
منبع : هشت صبح