استفاده از مفهوم جنگ همیشه فرضیهی صلح را محکمتر میکند. «جنگ» و «صلح» دو مفهوم مجرد و جدا از هم نیستند، بلکه به صورت متضاد در دل هم پرورش یافتهاند. اگر نظر به حادث بودن توجه کنیم، جنگی در گذشته وجود داشته که ختم آن آغاز صلحی گردیده یا صلحی وجود داشته که آغاز جنگی شده است. ادامهی جنگ و صلح، تداوم تقابل تاریخی این دو پدیده است که به صورت کلیشهوار پابند به اصالت خود در درون همدیگر پرورش مییابند. اگر پیامد شعری را مصداق جنگ و یا عادیسازی جو طالبانی بپنداریم، تیوری ما با وجود بستر آمادهی جنگ و صلح احتمالی، پیش از اثبات دچار نفی شده است.
سکولاستیکها به این باور اند: «هر چیزی که از خود اثر نشان دهد، میتواند در محدودهی هستی وارد شود.» بنا بر این استدلال، قبل از اینکه فرایند احتمالی یک اثر «وارد هستی شده» را در نظر بگیریم، به صورت مجرد باید آن پدیده بررسی شود، تا بتوانیم پیامد احتمالی آن را در بستر زمان مشخص و یا در آیندهی موهوم آسیبشناسی کنیم. در غیر این صورت، دچار غلطپنداری هستیشناسانه شدهایم.
عصمت کهزاد در یادداشتی با نام «بوسه در نیمروز؛ سردرگمی و سازش» که در ۱۶ ثور ۱۳۹۸ در روزنامهی اطلاعات روز نشر شده است، شعر «میبوسمت در بین طالبها»ی رامین مظهر را بدون آنکه به صورت مجرد بررسی کند، به پیامد احتمالیاش پرداخته است. او صورت مجرد شعر را در نظر نگرفته و با نقل قول بدون منبع از یعقوب یسنا در شناسایی شعر اکتفا میکند که انگار «میبوسمت» به معنای خاص آن شعر نیست، بلکه ترانه است. با همین نقل قول، میشود تمام استدلالهایی را که کهزاد در کلیت نوشتهی خود میآورد نفی کرد. اولین پرسش که از آن نقل قول «ترانه بودن» میبوسمت پیش میآید، این است: یعقوب یسنا با چی استدلالی میبوسمت را ترانه خوانده است؟ معیار تفاوت ترانه با شعر در چیست؟ چگونه میشود ترانه را در کلیت فضای شعر جا نداد؟ اینکه میبوسمت به تمام معنا ساختار یک مثنوی را دارد، هیچ جای شک و شبهه نیست و مثنوی نوعی از شعر کلاسیک است. با همین ساختار از شروع موزون شدن شعر فارسی تا همین حالا جای خودش را در زبان فارسی دارد. مسألهی شعریت و عناصر شاعرانه در شعر میبوسمت، مهمترین بحثی بود که در یادداشت «بوسه در نیمروز؛ سردرگمی و سازش» باید به آن پرداخته میشد تا چیستی و ماهیت متن «میبوسمت» آشکار و پیامد آن بررسی میشد. با وجود نگاه سرسری و گذرا به مهمترین مسأله مورد بحث در شعر، قضاوت نویسنده و پیامدی که از آن صحبت میکند، چندان که باید، مورد قبول واقع نمیشود. باید بگویم که نوشتهی «بوسه در نیمروز» با خوانش نه چندان درست به واکاوی متن پرداخته و دچار برداشت افلاطونی از شعر و پیامد آن شده است.
«افلاتون هیچگاهی شاعران را در مدینهی فاضله حکومت خردمندانش راه نداد» چون ممکن بود قدرت تخیل، جامعهی پر از عدالت و آزادی او را دچار بحران کند؛ اما این تفکر که شاعران عدالت و آزادی را در جامعه درگیر بحران میکند، در ذات خود دچار تناقض است. افلاطون در ساختن جامعهی اتوپیایی که پیشفرض جامعهی بدون عیبونقص است، پیامد هنر و قدرت تخیل را منفی تلقی میکند و میپندارد که هنر در خصوص شاعران عدالت و آزادی را در جامعه بدون عیبونقص درگیر بحران میکند. افلاطون هیچ منظر حقیقی برای جامعهی بدون عیبونقص خود ندارد؛ فقط در دامن تخیل با تیوریهای خویش پناه میبرد. افلاطون شعر را خطرناک و آفت بنیادی جامعهی اتوپیایی میپندارد، حضور شاعران را در حرم جامعهی خردمندان ممنوع میکند و خودش با بستر واقعی همان شعر «تخیل»، «مدینه فاضله» را بنا میکند، بیآنکه از درون پی به نفی شدن تیوری خود ببرد. نوشتهی «بوسه در نیمروز» با خوانشپریشی دچار افلاطونیت شده است و پیامد یک نوشته را افلاطونگونه خطرناک اثبات میکند. بر پایهی تیوریهایی که در زمان حال صورت واقعی ندارند، صد البته هر جا که سخن از اثبات میآید، پای نفی کردن را نمیشود داخل ماجرا نکرد. همینجا است که گفتمان و تداوم دیالوگ بر پایههای استدلال شکل میگیرد.
«میبوسمت» یعنی «ما پیروز خواهیم شد»
فیلم ماجرای نیمهروز یا «Hıgh noon» تیوری دیگری است که بر اساس آن «میبوسمت» را بستری میپندارد که جو را برای حضور طالبان عادیسازی میکند.
قرار است میلر در بعد از ظهری برای انتقام خویش از کلانتر و قاضی وارد شهر شود. قاضی شهر را ترک میکند و کلانتر بوسیدن را به تعویق میاندازد. ولی فعل «بوسیدن» در شعر، میان خشونت و افکار طالبانی در گوشهی مسجد بدون ترس ادامه مییابد، دو فضای متفاوت از دو وضعیت متفاوت. اگر هر کدام را به صورت جداگانه بررسی کنیم، هیچ ربطی به هم پیدا نمیکنند، بلکه در تضاد با هم قرار میگیرند.
میتوان فضای اول را انتقامجویی پنداشت، ولی در فضای دوم تفکر طالبانی حاکم است.
در فضای اول، بوسیدن تابو نیست تا پایهها و اساس یک اندیشه را بلرزاند. برای میلر به هیچ صورت مهم نیست که کلانتر پیش از رسیدنش در شهر چه عملی انجام میدهد، معشوقهاش را میبوسد یا نه، ستارهاش را به سینه میزند یا نه؛ غایت هدف او انتقامجویی است. عمل «بوسیدن» را دلهرهی کلانتر به تعویق میاندازد و آن را هدف نهایی قرار میدهد که باید برای رسیدنش از سد میلر بگذرد و با خون او شب را به عشرت بنشیند.
در فضای دوم، طالبان و تفکر طالبانی حاکم است. بوسیدن دیگر انتقام از یک فرد نیست. قرار نیست فردی برای انتقام بیاید. در اینجا: محکوم به آزادی بودن جرم است. خود فعلیت «بوسیدن» جرمی است که باید به خاطرش خونهای ما در خیابانها دلمه ببندد. در حیطهی تفکر طالبانی عمل «بوسیدن» قبیح و ممنوع است. بوسیدن و بوسیده شدن در میان طالبها، در گوشهی مسجد حتا در تخیل یک نویسنده، تابوشکنی است. نویسنده با بوسهی شعر «میبوسمت» بنیاد تفکر طالبانی را زیر سوال میبرد. در وضعیتی که اندیشه و تفکر طالبانی گسترش دارد، بوسیدن در ملای عام چه که حتا در خفا جرم است. زمانی که آزادیهای انسانی در ساحهی یک تفکر رو به گسترش و خطرناک جرم تلقی شود، عمل کردن برخلاف آن «حتا در نوشتن» نمیتواند برای اندیشه خطرساز بسترسازی کند، بلکه بوسیدن در حضور طالبان و در میان اندیشهی طالبانی صورت اعتراضی میگیرد و به چیزی بدل میشود که باید در رویارویی با طالبان بایستد. وقتی دو ماجرا را به صورت مجرد بررسی میکنیم، سر سوزن شباهتی به هم ندارند. ماجرای بوسیدن در این شعر در حضور طالبها، مرا در میانهی اعدام وکتور خارا در استدیوم سنتیاگو پرتاب میکند، نه ماجرای نیمهروز و انتقام میلر.
هنگامی که وکتور خارا را به جرم موسیقی اعتراضی بر ضد تفکر حاکم به استدویوم سنتیاگو منتقل میکنند، پیش از اعدام انگشتان دست و پایش را زیر لتوکوب میشکنند. ویکتور با دست و پای شکسته، در نزدیکی اعدامگاه، لحظاتی پیش از مرگ، آخرین آوازش را میخواند: «ما آزاد خواهیم شد.»
وکتور در مرز مرگ و زندهگی دست از آزادی و آزادهگی برنمیدارد؛ محکومیتی که در دادگاه سارتر حکم برابر با هستی را دارد. بوسیدن و بوسیده شدن در متن یک شعر، در میان طالبها، فریاد معترضی است که آزادی میخواهد. کسی که میبوسد و کسی که بوسیده میشود، در اینجا به هیچ کس بستر امن را نشان نمیدهد، بلکه خلاف ممنوعیت تفکر حاکم در حضور همهگان، در مرز مرگ و زندهگی، در هنگام مرگ «ما پیروز خواهیم شد» را به اجرا میگذارد.
فلم اسامه و آزادی اجرا
هنر، اجراها و صورتهای مختلفی دارد. هر کسی از دامنهی هنر چراغ خودش را انتخاب میکند و به جنگ سیاهی میرود. صدیق برمک با فلم اسامه، آنچه گذشت و میگذرد را با صورت واقعی به اجرا میگذارد. اینگونه است که برمک آزادی خود را در سکانسهای فلم اسامه، نمایش میدهد.
اسامه، خفقان، جایگاه و کتمان هویت زن، تهدید، دگماندیشی، مرگ و انحطاط انسانیت را به پرده میآورد. اسامه، با عینیت واقعیت طالبانی را آشکار میکند. این فلم از واقعیتی پرده میدارد که طالبان بر ما روا دیده است. بستر اجتماعی اسامه، ملتهب است؛ زنی را مجبور میکنند که مرد شود و هویتش را کتمان کند. در فلم اسامه، بوسیده شدن «دختر اسپندی» یعنی تجاوز به آزادیهای فردی. دختری که در نهایت پنهانکاری قفلی را از ملایی هدیه بگیرد که شوهرش است. در فلم اسامه، مخاطب با همزادپنداری و درک از فضا، سنگینی جو طالبانی را میشناسد. حتمیترین پیامد فلم اسامه، برانگیختن فضا و اذهان اجتماعی علیه طالبانیزه شدن جامعه است و بوسیده شدن به صورت ناخودآگاه در ذهن مخاطب تصویر منفی از کلیشهگی قباحت تجاوز تزریق میکند.
«هر موجودی دارای عمل است و آن عمل دارای قدرت.» پیامد هر عمل، بنا بر تأثیرگذاری قدرت عمل است. اگر فرض را بر این بگیریم که نوشتن یک عمل است، پس قدرت نوشتهی «میبوسمت» در کجایش است؟
شعر «میبوسمت» فراخوانی است برای عملگرایی. انگیزه میدهد که علیه طالبانی شدن از خود عکسالعمل بروز دهیم. با اجرای بوسیدن در میان وحشت، ثابت میشود که ما نمیتوانیم طالبان را تحمل کنیم؛ حتا اگر مرگ در انتظار ما باشد. تأکید به بوسیدن نویسنده با فضای مرگاندود برای کوچکترین آزادی که بوسیدن است، آزادی را امری مهم جلوه میدهد. این گونهی دیگر از اجرای هنر بر بنیاد آزادی است. با نگاه ریزبین، نمیشود برای «اسامه» و «میبوسمت» دو پیامد جدا را در نظر گرفت، مگر اینکه منظورمان برداشتن «اسلحه هنری» یا «چراغی در برابر سیاهی» یا چیزی دیگری باشد؛ «باور نداشتن به آزادی عمل در هنر.»
بعید میدانم فرضیههای نوشتهی «بوسه در نیمروز؛ سردرگمی و سازی» با حالت کلیای که دارد، پیامد شعر «میبوسمت» را موشکافانه بررسی کرده باشد؛ دال بر اینکه شعر پیامد خود را با تجمع در تپهی وزیر اکبرخان اثبات کرد.
برخلاف آنچه که نویسندهی یادداشت «بوسه در نیمروز؛ سردرگمی و سازش» مدعی شده است، شاعران فراوانی با فراخوان شعر «میبوسمت» در تپهی وزیر اکبرخان حضور پیدا کردند و خلاف صلحی بر محور آرمانهای طالبان، شعر خواندند. پیامد شعر میبوسمت، همین بود.
«و هستی همان است که در زمان حال خود را نشان داده است.» هستی شعر «میبوسمت در بین طالبها نمیترسی» پیامد خود را در تپهی وزیر اکبرخان به اجرا گذاشت.
نویسنده : نصیر نیندرتال
منبع : هشت صبح