طلسمات، آخرین کتاب جواد خاوری است که از سوی انتشارات تاک، بهار ۱۳۹۵در کابل نشر شده است.
رمان یاد شده در دور و بر حوالی کوه میخ، در مناطق دور دست و کوهستانی هزارستان شکل گرفته است. شخصیت اصلی داستان، «نیکه» یتیم پنج ساله ای است که با مادرش ساکن قریه حسنک میشود. نیکه در این قریه با تمام سختی ها در کنار مادرش بزرگ میشود. شبانی، میکند، از خانه، فرار کرده با خانواده کوچی، سر از جلال آباد در میآورد. نیکه شخصیت بیقرر و ماجراجوی است که در پی شکستن طلسمات کوه میخ است. عسکری میرود. در کابل، مزدوری میکند. قمار باز میشود و سرش را باپولاد جنگ میدهد. بر میگردد، دزد میشود، جوان مرد میشود، جرم کشته شدن «دنگر» اوغانی که در حسنک کشته شده برای نجات جان مردمش را به گردن میگیرد. قهرمان میشود. ده سال در سیاه چال میماند. وقتی برمی گردد، جز چمن، مادرش کسی او را نمیشناسد. و…
طلسمات، فشردهی تاریخ پر فراز و نشیب دو، سه دههی هزارهها را دربرمیگیرد. رابطهی هزاره ها با دولت ظالم ظاهرخانی و کوچیها در این رمان به خوبی بازتاب یافته است. داستان از زمان ظاهرشاه آغاز میشود و تا چند سال اول انقلاب را دربرمیگیرد.
آداب، رسوم، باورها و اعتقادات بخشی از هزارهها در حوالی کوه میخ، به خوبی و با تفصیل در رفتار، گفتار و زندگی آن مردم نشان داده شده است.
ملایعقوب، متصدی دین در آن روستای دور افتادهاست که تمام امور دینی مردم به دست او اجرامیشود. در قریه حسنک از دوا و دکتر و هر آن چه مربوط به پیشرفت ابتدایی علوم میشود، خبری نیست. از این رو، ملایعقوب امراض مردم را با تعویذ و دعا و شویست نیز درمان میکند. مردم متدین قریه نیز به ملا اعتقاد ویژه دارند. ملایعقوب نیز در غم و شادی مردم شریک است. جهانبینی مردم نیز، محدودهی اطلاعات دینی و پیشگوییهای ملایعقوب از روی کتاب «ملهمه» اوست. ملا نیز در هر رخدادی به آن کتاب قدیمیاش مراجعه نموده و تکلیف مردم را مشخص میکند.
آن چه بر زیبایی متن افزوده، محاورات شیرین مردم در این رمان است. محاورات مردم که توام با ضرب المثل، شعر و جملات حکمت آمیز به لهجهی هزارگی است، خواندن رمان را شیرین تر کرده است. بنای خاوری در این رمان بر واقعیتگرایی و ترسیم واقعی زندگی مردم هزاره است، لذا هر آن چه در محاورات مردم وجود دارد را بازتاب داده است. فحشهای رکیک جدی و شوخی در این رمان با قوت دیده میشود که در وهلهی اول، چندان خوشایند نیست اما هرچه پیش برویم و نوع شخصیت مردم، سادگی و نوع نگاه شان راجع به رندگی رامیبینم، دشنامها نیز عادی میشوند.
قلم خاوری در رمان طلسمات، پخته و بسیار شیرین است و با دو صفحه خواندن کتاب، خواننده جذب میشود و چینش صحنهها و جذابیت داستان، طوری است که هر لحظه خواننده را به سمت خود میکشاند تا کتاب را زمین نگذارد و تا آخر بخواند.
در قریهی حسنک همه چیز به خوبی و خوشی در جریان است اما آن چه مردم به شدت از آن رنج میبرند و تصور آن، خواب آن ها را آشفته میکند، کوچیهاست. کوچیها، بلای است که همه ساله بر آن ها نازل شده و دمار از روزگار شان در میآورد.
بدتر از همه حمایت بیچون و چرای حکومت از کوچیهاست که جرات شکایت را از مردم گرفته است. حکومت حق و ناحق بارها و بارها مردم منطقه را زنجیر و زولانه کرده با چهار ساعت پیادهروی تا ولسوالی، به زندان برده و تا حد مرگ شلاق زده است.
افزون بر روابط اجتماعی مردم هزاره، روابط هزاره ها با اوغانها، نوع باورهای رایج در روابط سید و هزاره نیز بازتاب یافته است. شاولی، به عنوان یک سید، نماد قِداست و خیر و برکت است که حتی سنگ مثانه او باعث زیاد شدن مسکه در قریه میشود، از این رو زنها منتظراند سنگ مثانه آقا بیفتد تا بین مشک بیندازند!
اما فاجعه آخر الزمان، زمانی رخ میدهد که یوسف، پسر خلیفه ضامن، عاشق دختر شاولی شده و آن دو باهم فرار میکنند! شاولی، حاضر بود به یک سید راهرو و سوداگر نا آشنای ترکستانی دخترش را بدهد اما به هزاره، نه.
زن در این رمان، شخصیت های متفاوتی دارد. چمن، مادر نیکه، سمبل رنج و مشقت و یک عمر دربهدری است که از ۲۱ سالگی، بیوه شده و نیکه را باخود به خانه پیوند برادرش میآورد. فقر، طعنه ها، بدگمانی ها و تحقیرهای مداوم، هیچ وقت از سر چمن دست بردار نیست تا این که در روزگار پیری زودهنگام، حافظه خود را از دست میدهد.
چمن در ۱۶ سالگی، زن سلطان، پیرمردی از قریه دیگر شده بود که بارها سلطان او را دختر خود میخواند و سرانجام، توسط براردش کشته شد و زمین هایش را برادر دیگرش فروخت.
اما بلقیس، نماد زیبایی، شیطنت و رسوایی است که هزاره، اوغان و مردان قریههای اطراف، عاشق زیبایی و کرشمه قدم برداشتنهای اوست و گاه، بیگاه ارتباطهای مخفیانه در بیرون از خانه هم دارد. بلقیس، دختر جوان و زن نیکه در روزگار میانسالی و همیشه باعث رنج و آزار او شده است که در کنار او باید «بایک چشم بخندد و با یک چشم گریه کند»
شخصیتهای دیگر رمان چون: خلیفه ضامن، استا نجف، نعیم سوگ سوگ و… هرکدام به سادگی و زیبایی، نقش طبیعی خود را دارند؛ چنان که همهی مردم در یک روستا زندگی روزمره دارند. تنها در این میان پیوند، مامای نیکه، نقش وُقی و قالتاقی دارد که با اوغان های کوچی رفت و آمد دارد و گویی نماینده کوچیها در قریه است. پیوند، چندین بار چمن را هم تا حد مردن لت کرده است.
از ابزار پیشرفت و تمدن، تنها یک رادیو وجود دارد که خلیفه ضامن در آستانه انقلاب و کودتای هفت ثور خریده است. خلیفه پیش از آن که به اخبارش دل بندد، شیفتهی دمبوره و غزل گویی اوست که بیتهای عاشقانه و آهنگ دمبوره تحریم شده «مَدل» دمبورهچی را به یاد میآورد. دمبورهی مَدل، آن آله شیطان را ملایعقوب شکسته بود زیرا روزی وی را در کاهدان با چند نفر از اهالی روستا گیر آورد و با قوّت تمام، شکست.
فنون داستانی، چون فلاشبکها، اغراقها و گاهی گریز زدن به افسانه ها در طلسمات به خوبی حضور دارند.
اما سه مسأله به نظر نگارنده اگر در در رمان طلسمات، نمی بودی، بهتر بود و نبودن آنها به ساختار رمان ضربه نمی زند:
یک
در اوایل انقلاب، یک باره زبان مردم عوض میشود. هیچ کسی زبان دیگری را نمیفهمد. اشارات و سرتکان دادنها، بدگمانیها را بیشتر کرده و بر اختلافها بیشتر میافزاید. مردم عجیب دچار مشکل شدهاند و گیرماندهاند که چه کار کنند. ملایعقوب وقتی میخواهد با زبان اشاره، شکیات نماز را توضیح دهد، هرکس از اشارههای ملا، چیزی دیگری رامیفهمد که هیچ ربطی به موضوع ندارد. سرانجام ملایعقوب پیشنهاد میکند که همه مردم زبان او را یادگیرند، لذا تلاش فراوان میکند تا زبان خود را به مردم آموزش دهد.
گرچه، طرح این قضیه نماد از دوگانگی فضای انقلاب و مردم و شخصیت های محوری آن میتواند باشد، اما درست جا نیفتاده و چیز عجیب و غریب به نظر میرسد که ساختار صمیمی و واقعگرایی رمان را قربانی میکند.
دو
موضوع دیگر قضیه تفنگهای چوبی در برابر سلاحهای پیشرفته، مانند کلاشینکوف، توپ، هاوان و … است. ملایعقوب، به استا نجف دستور میدهد تفنگهای چوبی با مرمیهایش را بسازد. تفنگها ساخته میشوند و به دستور ملایعقوب مردم سیلآسا به علاقهداری حمله میکنند. جالب این که مرمیهای واقعی دشمن به جان مردم اثر نمیکند، اما مرمیهای چوبی مردم، سربازهای حکومت را یکی یکی از پا درمیآورد و در نتیجه، علاقهداری به دست مردم میافتد. این در حالی است که دو روز پیش، یک مرمی توپ از علاقهداری آمده و به مزار «شاه کیدو» اصابت کرده و مزار را کاملاً به هوا برده است.
بعدها ملایعقوب، موفقیت و پیروزی مردم را مدیون عنایت و اعجاز شاهکیدو میداند، لذا از مردم میخواهد مزار را دوباره باشکوهتر بسازند.
سه
چنان که گفته شد بنای خاوری، بر حقیقتنمایی زندگی یک مردم است. از این رو چهره واقعی و مظلمومیت زن هزاره در موارد بسیاری، به خوبی نشان داده شده است. اما در مورد بلقیس، زن ماه سیما، و خوشپیکر هزاره، افراط شده و گویی به مرز توهین رسیده است. بلقیس، زن زیبا و شلیتهای شده که تمام مردان قریه، حتی پیرمردها از جمله خلیفه ضامن و ملایعقوب را عاشق خود کرده و بلقیس در درگیریهای لفظی با نیکه، به مردم نیز حق میدهد عاشقش باشند. به همین خاطر، نیکه همواره نسبت به بلقیس بدگمان است. بارها بلقیس را با قمچنین، لت کرده و حتی بلقیس را در خانه زندانی میکند و نمیگذارد برای رفع ضرورت به بیرون رود. در همین زمان است قوماندان حیدر که عاشق بلقیس است با همراهان، شبانگاه هجوم آورده بلقیس را باخود به سنگر میبرند و بعد از سه شبانه روز برمیگردانند. نیکه نیز برای انتقامگرفتن، قوماندان شده روزی سر خانهی قوماندان حیدر رفته و زن بزرگ او رامیآورد و بعد از چند روز نگهداری رها میکند.
البته در جنگهای تنظیمی، متاسفانه بارها از این گونه موارد اتفاق افتاده است ولی گِله ما از نویسنده این است که پیشزمینه ورود به این ماجرا را بد رقم چیده است. هم تمام مردم را هوسباز جلوه داده و هم به شخصیت زن زیباروی هزاره توهین شده است. «بلقیس کجایی؟ کجا پشت لندهبازی و شلیتهگری رفتهای؟ نمیدانم تو کنچنی چه داری هر قسم آدم به کونت آموخته است؛ از اوغان گرفته تا هزاره! ولی این بار از میانت دو چاک میکنم!» یا «خوب میدانم برای تو اوغان و هزاره فرق نداره» (طلسمات، ص ۸) داستان از همان صفحات آغازین با این بدگمانیها و دشنام ها شروع میشود و با بازگشت به دوران کودکی نیکه، حوادث و اتفاقات سه دههی گذشته سرانجام با سایهگرفتنهای نیکه و بدگمانیها او به بلقیس پایان مییابد.
نیکه را گرچه بارها سایه میگیرد و با دیو میجنگد و از این بابت سخت شکنجه میشود و هزیان میگوید. و گاه با خلوص به بلقیس میگوید: «تو اگه نباشی، کجا شوم؟»
سخن آخر این که طلسمات، به گونهای رمان انتقادی است؛ انتقاد و شکایت از تلخیهای روزگار و زندگی مشقتبار در برزخ اطراف کوه میخ. انتقاد از روابط امتیاز طلبانه اوغانها باهزارهها و ستم حکومت بیپایان اوغان. انتقاد از باورهای خرافی و بیبندوباری گروهها. طلسمات، روایتی تنها، نیست و بارها نویسنده در لابلای داستانها، خود سخن میگوید.
انتظار میرود خاوری عزیز، ادامه ی طلسمات را هم بنویسد. ماجراهای دوران انقلاب، مهاجرتها، رو در روییهای اقوام در دههی هفتاد در کابل، برآمدن طالبان، قتل عامها و فراز و نشیبهای دههی دموکراسی را نیز بنویسد.
محمدحسین فیاض
خانه ادبیات افغانستان