خانه / فرهنگ و هنر / فرهنگ / ققنوسی از میان دود و آتش

ققنوسی از میان دود و آتش

نگاهی به کتاب «هفت فرشته» نوشته‌ی فرشته نوری

فرشته نوری را حدود ده سال قبل در ارگ ریاست جمهوری دیده بودم. او با جمعی از معلولین و معیوبان به ملاقات رییس جمهوری آمده بود. آن‌زمان فقط با او گفت‌وگوی کوتاهی در حد معرفی و شناخت از فعالیت‌هایش داشتم. در همان دیدار نخست او را متفاوت و با استعداد یافتم. بعدها شنیدم که در هرات خبرنگاری می‌کند. روزی هم در فیس‌بوک «فریند» شدیم و دل‌نوشته‌ها و پست‌هایش را از آن‌جا می‌خواندم.

این بانو ناگهانی گم شد و مدت زیادی از او بی‌خبر بودم تا این‌که روزی برایم پیام گذاشت و بعد از احوال‌پرسی و خوش‌وبش نوشت که می‌خواهد با من تلیفونی صحبت کند. گفتم چرا که نه؛ با کمال میل. او زنگ زد و گفت که کتابی تحت عنوان «هفت فرشته» نوشته است و می‌خواهد برایم آن را پست کند تا نقد و نظری به آن داشته باشم. گفتم ممکن از افغانستان انجام چنین کاری برایش هزینه زیادی داشته باشد. بهتر است کتابش را به دست کسی برایم بفرستد. گفت نه، من در هالند هستم. نپرسیدم که چگونه به هالند آمده است. گفتم پرسیدن و چندوچون این موضوع کار عاقلانه‌ای نیست. چاپ کتابش را تبریک گفتم و آدرس خود را برایش نوشتم. چند روز بعد کتاب رسید. کتاب را ورانداز کردم و همان‌‌دم شروع به خواندن کردم. باورم نمی‌شد فرشته چنین نثر زیبایی داشته باشد. شیوه نگارش و سلیس بودن کتاب مرا واداشت تا یک‌نفس همه‌ی کتاب را بخوانم و بعد قلم را بردارم و این چند جمله را بنویسم. ماجرای هالند آمدن و خیلی از حوادث زنده‌گی او را از لابلای کتاب یافتم. کتاب «هفت فرشته» داستان و یا رمان تخیلی نیست، بر پایه واقعیت نوشته شده و در زمره ژانر ادبی خاطره‌نویسی قرار می‌گیرد و کار متفاوت و درخور ستایشی است.

فرشته کتاب را از زنده‌گی سخت خود شروع می‌کند. او داستان زنده‌گی‌اش را از کودکی و از دامان مادر شروع می‌کند و می‌نویسد که چطور پایش به بیرون از خانه کشیده شده است و با جهان پر از وحشت و هول بیرون آشنا شده است. او جنگ و کودکی‌اش را چنین به تصویر می‌کشد: «مادرم می‌گفت که هنوز گهواره‌ای را که پدر برایت خریده بود جابه‌جا نکرده بودیم و هنوز پتوهای رنگارنگ دست‌دوزی مادر بزرگت را از داخل «چادرشب» بیرون نکرده بودیم که غرّش توپ و تانک‌ها و بارش راکت‌ها و خمپاره‌‌ها آرامش آسمان و زمین کابل برهم زد.»

او بعدها از نوجوانی و هجرت با خانواده‌اش به ایران می‌گوید «در ایران بود که فهمیدم خیابانی که مرا با خود می‌برد سهم من نیست، هوای خیابان مال من نیست، سایه‌ی درختان، نیمکت و صندلی مدرسه حق من نیست. این‌ها را فهمیده بودم و پذیرفته بودم.» او همین‌گونه می‌نویسد: «راستی چرا پدر دختر همسایه سهمش از زنده‌گی و آسایش بیش‌تر از پدر من است؟ چرا حقوقش چند برابر است؟ چرا در آن کوچه سرسبز و زیر آسمان پهناور و نیلگون فقط خانواده‌ی ما اتباع بیگانه اند؟ چرا سهم من از مدرسه، نشستن بر روی چوکی آخر صنف است؟ چرا زنگ تفریح برای من زنگ گوشه‌گیری و انزوا است؟»

این‌ها، اما همه درد فرشته‌ی کوچک و غریبه نیست، بلکه درد میلیون‌ها انسان مهاجر و دور از مهین‌ است که از زبان فرشته فریاد شده است. این چراها تصویر روشنی از کودکی و شروع زنده‌گی سخت فرشته در مهاجرت بدست می‌دهد. او می‌نویسد که در ایران یک لحظه هم وطنش را از یاد نمی‌برده و حتی برگشت به کابل جنگ‌زده برایش به یک رویا می‌مانده است. «یادم از خواهرم و بازی‌هایش می‌آید. جایی که زیر آسمان دودآلود و همیشه غمگین کابل با هم می‌خندیدیم و شاید هم از ترس جنگ می‌نالیدیم، سر تقسیم عروسک‌ها موی هم می‌کشیدیم و دغدغه‌ی‌مان رنگ لباس و زیبایی گل موی خواهرم بود.»

فرشته با پدرش بعد از سقوط طالبان به افغانستان برمی‌گردد و به سراغ خواهر گم‌شده‌اش به کابل و بعد به کندز می‌رود و بعد از مدتی او را می‌یابد و از دیدنش اشک می‌ریزد. او زود درمی‌یابد که خواهرش زنده‌گی سختی داشته است و در کشاکش تعصب دو خانواده‌ خرد و خمیر شده است. او خوشحال از دیدن خواهرش به ایران باز می‌گردد و بعد می‌نویسد که زنده‌گی ملال‌انگیزش را دوباره آغاز می‌کند و درسش را ادامه می‌دهد تا این‌که در کار عملی مکتب شکست می‌خورد. او می‌گوید که این شکست نقطه‌ی عطفی در زنده‌گی‌اش می‌گردد و او مصمم می‌شود که برای دستیابی به موفقیت از هیچ تلاشی دریغ نکند. او می‌گوید بعد از این که وارد سازمانی به نام «توان‌بخشی و حمایت از افراد دارای معلولیت» شده است، احساس کرده که به آرامش‌گاه خود دست یافته است.

فرشته می‌نویسد: «هیچ‌کس با کسی بیگانه نبود. صحبت از افغانی، ایرانی و عراقی نبود. چه معلولان جنگی ایران و عراق و چه معلولان مهاجر افغان که به هر طریقی خودشان را به ایران رسانده بودند حس از خودپنداری داشتند.»

او می‌نویسد که در این کانون ناگهانی تصمیم می‌گیرد که با مرد هراتی، که هشتاد درصد معلولیت دارد به افغانستان برگردد و سازمان حمایتی از معلولان و معیوبان افغانستان راه‌اندازی کند، تصمیمی که خانواده‌اش را شوکه می‌کند. او در حالی که هنوز به سن قانونی نرسیده است به هرات می‌آید و تلاش می‌کند بنیاد «انفاق و نوع‌دوستی پیر هرات» را راه‌اندازی کند. او از مشکلات ایجاد این بنیاد می‌نویسد و توضیح می‌دهد که دولت و متولیان قدرت چگونه به او به چشم طعمه می‌نگریستند و چه کارشکنی‌ها و چه سدهایی سر راهش می‌کشیدند. او می‌گوید که راه‌اندازی بنیاد کار سختی بود، اما محال نبود و بالاخره انجام شد و کانونی برای رسیدگی به صدها معلول و معیوب به فعالیت آغاز کرد.

کتاب «هفت فرشته» با پا گذاشتن فرشته به دنیای خبرنگاری پررنگ‌تر می‌شود. خبرنگاری زمینه‌ی برای شناخت بیش‌تر او با لایه‌های جامعه می‌گردد و او فرشته‌ها، دیوها، گرگ‌ها و بره‌های بیش‌تری را می‌شناسد و آن‌ها را با کلمات به تصویر می‌کشد. او از زندان زنانه گزارشی تهیه می‌کند و دردهای پرگداز زنان دربند را برای مردمان آزاد شهر فریاد می‌شود.

بعد او تصمیم می‌گیرد که به زندان مردانه برود و از زنده‌گی مرد عاشقی گزارش تهیه کند. او می‌گوید که رفتن من به زندان مردانه انفجاری تلقی می‌شد. «رییس زندان برایم گفت که این کار ناممکن است. من نمی‌توانم با تمام سربازانم امنیت تو را داخل زندان حفظ کنم. اکثر این زندانی‌ها سال‌هاست که زن را از نزدیک ندیده‌اند.» اما فرشته به زندان می‌رود و با خلیل عاشق مصاحبه می‌کند.

او همین طور قصه‌های دیگری هم از دنیای کاری‌اش در بنیاد خیریه و خبرنگاری‌اش روایت می‌کند تا این که به فکر تحصیل در خارج از کشور می‌شود. او درخواست‌هایی را به چند مقام و مرجع می‌فرستد، اما هیچ جوابی دریافت نمی‌کند و تصمیم می‌گیرد به ایران برود و از آن‌جا قاچاقی به خارج سفر کند. به ایران می‌رود و سرگردان پیدا کردن راهی به خارج است که از افغانستان ماماخوانده‌اش احوال می‌دهد که درخواست بورسیه تحصیلی‌اش از سوی کشور هالند پذیرفته شده است. او فریادی از خوشی می‌کشد و به افغانستان می‌آید و چندی بعد همچو ققنوسی از میان دود و آتش به سرزمین لاله‌های نارنجی سفر می‌کند. در بخش‌های دیگر کتاب فرشته در حالی که به آرزوی تحصیلش رسیده است از کار و فعالیت خود در خاک و آب‌وهوای دیگری می‌نویسد و از دنیای مهاجرین کشورهای جنگ‌زده در اروپا پرده برمی‌دارد.

فرشته در این کتاب روایتگر زنده‌گی زنانی مثل مادرش، پرستو، صابره، تورپیکی، گل‌اندام و مردانی مثل پدر و ماماخوانده‌اش است. فرشته می‌گوید که در اصل این‌ها فرشته‌هایی بودند که با آن‌ها درد و غم و خوشی‌ها را تجربه کردم و با شناخت شان زنده‌گی را شناخته‌ام.

کتاب «هفت فرشته» اما کاستی‌های هم دارد. فرشته نوری در بخش‌های به داوری نشسته است و مانند مقاله‌نویسی شعارزده و با قضاوت عمل کرده است که اگر چنین نمی‌کرد و می‌گذاشت خواننده خود برداشتی از روایت بدون قضاوت او داشته باشد کار پخته‌تری می‌شد. نقص دیگر کتاب عدم ویراستاری معیاری است که متاسفانه این پدیده به دلیل نبود ویراستار حرفه‌ای از تمامی کتاب‌های مولفان افغانستانی زدودنی نیست. این کتاب متاسفانه شناسنامه هم ندارد که به احتمال قوی قصور ناشر است.

کتاب «هفت فرشته» با قطع و صحافت رقعی با پشتی مقوای گلاسه و کاغذ کاهی مخصوص داستان در ۱۹۲ صفحه از سوی انتشارات «بوچر موست» آلمان به چاپ رسیده است

نویسنده :
سیامک هروی

هشت صبح – سه شنبه، ۳۰ دلو ۱۳۹۷

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*