تحریک طالبان پس از بیست سال در حالی به قدرت برمیگردد که شمار زیادی از شهروندان افغانستان در میان موجی از دلهره و نگرانی بهسبب تصویر ناخوشایندشان از کارنامهی سختگیرانهی بیست سال پیش طالبان، یقین کامل ندارند که بتوانند در سایهی این تحریک زندگی راحتی داشته باشند. پرسش مهمی که از متن این مسأله برمیآید، این است که برگشت طالبان؛ فرصتی برای صلح پایدار خواهد بود یا جنگ دوباره؟
در وضعیت سیاسی مبهم کنونی که هنوز تحریک طالبان راه پیچیده و در عین حال فرصت اندکی تا پاسخدادن به پرسشهای سخت شهروندان دارد، تنها نکتهای که میتوان گفت؛ این است که صلح و جنگ فردای کشور نسبت مستقیم به نوع و میزان کنش و واکنش طالبان-شهروندان در برابر هم دارد. این مقاله تحلیلیست بر پیامدهای احتمالی کنش و واکنش این دو طرف:
۱- کنش طالبان
کنش تحریک طالبان باید نه مبتنی بر آرمان، بل مبتنی بر واقعیت باشد. تجربهی جنگ چهل و اندسالهی کشور نشان داد که کنشهای آرمانی حزب دموکراتیک خلق، دولت اسلامی مجاهدان، پس از آن، حاکمیت نخست تحریک طالبان عامل اصلی بیزاری جامعه از حاکمیتها تا سرحد سقوط آنها شد، متاسفانه افغانستان در جغرافیایی قرار دارد که در طول تاریخ سخت مورد توجه بازیگران خارجی بوده است، این وضعیت منحصر بهفرد کشور سبب شده که این بازیگران بتوانند بهسادگی، هر نارضایتی ملی را منجر به جنگ داخلی کنند و در نهایت حاکمیتهای متضاد با منفعت خود را از همین راه ساقط کنند. حالا دیده شود که تحریک طالبان چقدر از آزمون و خطاهای سیاسی حاکمیتهای دور و نزدیک افغانستان، میتواند بیاموزد و چگونه آموختههای خود را بهکار بندد. زمینههایی که طالبان برای استقرار کوتاهمدت حاکمیتش دارد، خستگی مردم از جنگ، و حمایت کشورهای همسایه از توقف جنگ است. اما هر دوی این زمینهها چندان پایدار نیست؛ زیرا با گذشت زمانی نه چندان طولانی، مردم، خستگی از جنگ را فراموش میکند، این دگردیسی در احساس مردم، ریشه درکوتاهمدتبودن حافظهی جمعی بشری و بیشتر از همه جامعههای عقبمانده مانند جامعهی افغانستان دارد.
حمایت کشورهای همسایه از توقف جنگ، در حال، ریشه در وجه مشترک منفعت آنها در کوتاهکردن دست امریکا از افغانستان دارد. با گذشت زمان، بعید نیست که این کشورها در نبود دشمن مشترک شان (امریکا) در افغانستان، به محض بروز عاملهای ناشناختهای به دشمنان صلح کشور تبدیل شوند، بروز چنین اتفاقی وقتی میتواند زمینهی سقوط حاکمیت نادلخواه شان در افغانستان را فراهم کند که این یا آن کشورهمسایه از نارضایتیهای احتمالی داخلی کشور استفاده کند و دور باطل جنگ همچنان استمرار یابد. بنا برآن چیزیکه برای استمرار حاکمیت تحریک طالبان میتواند موثر باشد، راضینگهداشتن دایمی مردم است. اگر برنامهی تحریک طالبان به اصل “رضایت شهروندان” هدفمحور باشد و نه تاکتیکمحور، بهیقین این تحریک میتواند با واقعگرایی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، همواره از ضعفهایش بکاهد و بر قوتهایش بیفزاید و بدین ترتیب نگذارد که تلنبارشدن نارضایتی عامه، دستاویز استفادهی سوء کشورهای مغرض، علیه حاکمیت داخلی شود. فراموش نکنیم که برای امریکا طعم تلخ شکست همراه با تحقیر تاریخی، زخمی نیست که به سادگی التیام یابد. دور از تصور نیست که این کشور و شماری از همپیمانان غربی آن از هر فرصتی بهویژه افزایش نارضایتی مردم علیه تحریک طالبان، به قصد انتقامگیری استفاده کنند. علاوه بر این یکی از کشورهای منطقه که همیشه از بدو تاسیس پاکستان در پی تشویق زمامداران افغانستان به ضد این کشور بوده، همچنان تمایل دارد که در فرصت ممکن افغانستان را رویاروی پاکستان قرار دهد. این هدف زمانی برآورده میشود که هر نارضایتی قابل گسترش داخلی به موجی از خشونت علیه پاکستان تبدیل شود تا آن کشور هیزمبیار آتش معرکه شود، یا به زبانی دیگر زمینه برای جنگ نیابتی علیه پاکستان از طریق افغانستان مساعد شود.
۲- واکنش شهروندان
کنش تحریک طالبان هر قدر هم که واقعبینانه و مسؤلانه باشد، “شرط لازم” برای صلح پایدار است؛ اما “شرط کافی” نیست. برای رسیدن به شرط کافی در جهت صلح پایدار، واقعبینی شهروندان نیز مهم است. همانگونه که ممکن است مردم برحق باشد و نظامی برحق نباشد؛ عکس آن نیز میتواند اتفاق بیفتد؛ یعنی گاه پیش میآید که نظامی برحق باشد؛ ولی غالب شهروندان برحق نباشد. گذشتهی تاریخ سیاسی معاصر افغانستان نشان میدهد که تنها کنش حاکمیتهای سیاسی سبب بروز جنگهای داخلی نبوده؛ بل واکنش ناهوشمندانهی شهروندان در برابر حاکمیتها نیز در آن اثرگذار بوده.
برای آنکه شهروندان بتوانند در برابر حاکمیت طالبان واکنش مطلوب داشته باشند، شاید لازم باشد که به این نکتهها توجه شود:
الف) پرهیز از احساساتگرایی: سنجش کنش هر حاکمیتی از سوی شهروندان، اگر مبتنی بر احساساتگرایی باشد، نه ادراکی، میتواند جامعه را دچار دریافتهای اشتباهآمیز کند، در نتیجه واکنشی که از آن منشا میگیرد میتواند اشتباهآمیز و پیامدهای آن، میتواند فاجعهبار باشد.
ب) پرهیز از پیشداوری بهجای داوری: تحریک طالبان کنونی شاید همان باشد که در گذشته بوده و شاید تغییر کرده. در حال، چیزهای زیادی در این مورد نمیدانیم. اگر بخواهیم عملکرد دور نخست امارت شان را ملاک داوری کنونی قرار دهیم، از لحاظ علمی صحیح نمینماید؛ زیرا هر فرد و گروهی با گذشت زمان به سبب متاثرشدن اجباری از وضعیت حاکم برخود، میتواند تغییر کند. این تغییر میتواند گاه از منفی به مثبت و گاه از مثبت به منفی باشد. نوع و میزان تغییر، نسبت مستقیم به نوع و میزان وضعیتی دارد که بر فرد یا گروه، حاکم میباشد. از این رو هیچکس نمیتواند با تکیه بر دادههای دورهی نخست حاکمیت طالبان، در مورد حاکمیت تازهای این تحریک با قاطعیت داوری کند. پس مطلوب این خواهد بود که شهروندان بهجای رد یا تایید کامل، سعی کنند با شکیبایی، نسبت به هر عملکرد تحریک طالبان، داوری لازم و بهموقع داشته باشند.
پ) واکنش متناسب: بسیار پیش آمده که شهروندان افغانستان در برابر کنش حاکمیتها، “واکنش متناسب” نشان ندادهاند. در جاییکه میتوانستیم ضعف حاکمیت را با واکنش متناسب رفع کنیم، دست به واکنش نامتناسب زدیم. فهم ضعیف از میزان و نوع واکنش در برابر کنش نظامها، گاه هزینههای سنگین سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی بر ما تحمیل کرده است؛ طور مثال وقتی تحریک طالبان در مورد فلان مورد قانون یا مقررهای وضع کند که اکثریت یا بخشی از شهروندان از آن ناراضی باشند، ناراضیان باید بدانند که برای تغییر قانون به نفع خود، کدام نوع از این واکنشها را باید برگزینند که با هزینهی کم بتوانند به هدف دست یابند:
– نوشتن مقاله یا بیان خواست از طریق رسانه،
– مباحثهی حضوری با مسؤلان جهت اقناع،
– تلاشهای تشویقی و ترغیبی جهت تغییر موضع مسؤلان،
– اعتراض مسالمتآمیز گروهی محدود،
– اعتراض مسالمتآمیز گروهی نیمهمحدود،
– اعتراض مسالمتآمیز گروهی سراسری،
– و سایر اعتراضهای مدنی مسالمتآمیز.
ت) پرهیز حد اکثری از خشونت: یکی از اشتباههای دهههای اخیر مردم افغانستان توسل به خشونت برای رسیدن به هدف بوده است. تجربه نشان داده که این راهکار، همیشه هزینههای سنگی جانی و مالی بر مردم تحمیل کرده. شاید بعضی هدفهایی که در مقطعهای معین دهههای اخیر با توسل به جنگ به دست آوردیم، میتوانستیم با توسل به فشار نرم و با کمترین هزینه به دست آوریم. تجربههای تلخ جنگ باید به ما آموختانده باشد که راه رسیدن به هدف، قرار نیست همیشه از میان جوی خون بگذرد.
ث) بیگانهزدگی: از دیگر اشتباههای مردم ما در مسیر مبارزههای شان در دهههای اخیر، اعتماد بیش از اندازه به بیگانگان بوده است. خارجیها با ترفندهای گوناگون از جمله با توسل به رسانههای ابزاری، توانستهاند افکار عمومی را کنترول و با اغفال شهروندان، اعتماد شان را بهخود جلب کنند سپس توسط گروهها و چهرههای اغفال شده، مسیر حادثهها را به گونهای که خود میخواهند مدیریت کنند. پس از چهل سال باید آموخته باشیم که به جای اعتماد به بیگانگان، در پی تقویت اعتماد ملی باشیم؛ البته این سخن به معنی خارجیستیزی و اجتناب از تعامل سازنده با جهان نیست.
نتیجه:
– کنش واقعبینانه و نه آرمانگرایانهی طالبان میتواند صلح پایدار را ضمانت کند.
– افزایش نارضایتی عامه در صورتیکه با پاسخ منطقی مهار نشود، صلح را شکننده خواهد کرد.
– واکنش مردم در برابر حاکمیت باید صبورانه، منطقی، متناسب و ترغیبکننده باشد تا با کمترین هزینه بتوان به هدف دست یافت.
– نباید گذاشت که نارضایتی گاهگاه جامعه، ابزاری برای کشورهای خارجی جهت برهمزدن صلح شود.
– بهآسانی میتوان جنگ راه انداخت؛ ولی بهآسانی نمیتوان به صلح دست یافت.
– تحریک طالبان و شهروندان، بر اساس اصل شهروندی، هر دو در برابرهم مسؤولاند، مسؤولیتگریزی هر یک در برابر دیگری، برهمزنندهی صلح خواهد بود.
نویسنده: ضیای رفعت، استاد دانشگاه کابل