خانه / فرهنگ و هنر / ادبیات / قطره و بیست‌وهشت سال سکوت

قطره و بیست‌وهشت سال سکوت

قطره و بیست‌وهشت سال سکوت
کابل/۶اسد/فرهنگستان
هفتاد سال‌ها ،شصت سال‌ها، حتی آنهایی‌که چهل‌سال را به تازگی پر کرده‌اند، بعید است او را به خاطر بیآورند.

مردی‌که روزها در نظام خدمت کرد و شب‌ها دردش را لای ورق‌ها نوشت معلوم است کسی آن‌را به خاطر نمی‌آرد.

“مهرالحق قطره” مرد صادق، مهربان‌، وطن‌دوست، شاعر، سیاست‌مدار در بهاری سال ۱۳۱۵ه.ش در قریه انچی‌باغ‌بانان کابل به‌دنیا آمد. تعلیم‌های ابتدایی‌اش را در لیسه‌ی عالی غازی به پایان رساند. او از نخستین فارغان کمیسار پولیس عصر سردار محمد داود خان بود. اکنون ۲۸ سال از مرگش می‌‌گذرد، کسی تا حال کتاب‌ها و کارنامه‌های او را ورق نزده است.

ورودش به دنیای واژه‌های رنگینِ شعر حاصل نشستن روی چوکی دانش‌گاه نبود او به شعر استعدادی خودی داشت که از زبانش جوانه می‌زد.

قطره، در سال ۱۳۵۵ه.ش به عنوان آمر ساختمانی زندان (پلِ چرخی) ایفای وظیفه می‌کرد سایه‌ی مهربانی او حتا به زندانی‌ها می‌رسید، درد های‌شان را از خود دانست و برای‌شان می‌نوشت:

ما روزها بياد تو تنها گريستيم

با آرزوی آن قد و بالا گريستيم

شمعيم در مزار غريبان نااميد

باكاروان اشك به هرجا گريستيم

پروانه‌وار گرد سر دوستان رويم

بيگانه‌وار در دل صحرا گريستيم

سوى چمن به گردش گل‌‌ها شتافتيم

آنجا به ياد آن‌رخ زيبا گريستيم

در جمع دوستان نموديم حكايتى

هر جاه ميان مردم دنيا گريستيم

ماكرده‌ايم سفر ز شهر و ديارخويش

در كوه دشت هم لب دريا گريستيم

سپند وار سوختیم در مجمر جمال

از بيم غير در شب يلدا گريستيم

بيجا گريست قطره درين دامن افق

آرى گريستيم از همه بالا گريستم

١٣٥٥/٤/٩ قطره (پلِ چرخی)

اگر قطره را به شعر و سیاست محدود کنیم و تنها روی کارهای نظامی آن بپردازیم به ابعاد فرهنگی، هنری، سجایای اخلاق و ویژگی‌های انسانی او کم لطفی کرده‌ایم.

شجاعت، مردانگی و فهم قطره، مثالی برای هم‌قطارانش بود، او شاعر خوب برای مردمش و هم‌چنان حافظ و مفتی خوشکلام در راه دین بود.

فداکاری های او ناصواب است اگر ناگفته بماند، او آیت الکرسی‌ای که میراث فرهنگی خانواده‌اش بود با این‌که وضعیت مالی خوب نداشت ثبت آرشیف ملی کرد.

کتاب‌خانه به اعظمت ۲۰۰۰جلد کتاب داشت که نمایندگی بارز از فهم او می‌کرد روانشناسی را از لای ورق های این کتاب‌خانه آموخته بود.

مهرالحق قطره به رتبه‌ها وسمت‌های مختلف در ولایت‌های (غزنى، هرات، لوگر ،غور، پروان و فاریاب)ایفای وظیفه کرده است که ازمهم‌ترین نقش‌های او در وزارت داخله مانع‌شدن دسیسه‌گران کودتای هفت ثور بود که نمی‌خواست افغانستان را به دست دشمنانش رها کند.

ملیار پسر بزرگ قطره می‌گوید: اثرهای پدرم به سبب جنگ‌های داخلی و مهاجرت‌های ما به خارج از کشور از بین رفته و یک‌تعداد از شعرهایی‌که از مرحوم به‌جا مانده است به زودی چاپ خواهد شد.

اگر چندسالی به عقب رفته و سرچشمه‌های شاعرانگی او را لای روزنامه‌های پروان وفاریاب جستجو کنیم، واژه‌های که از حس و حالی درونش جوشیده و در قالب کلماتی شعرگونه از ذهن قلمش، روی کاغذ چکیده را خواهیم یافت.

ای جنگ ای بلای زمین وزمانه‌ها

جز رنج‌ودرد از تو نباشد بخانه‌ها

درد و عذاب و رنج تعب حاصل تواست

از تو بود ازار فسون و فسانه ها

هم خواهر و برادر هم مادر عزیز

سوز و گداز می‌کنند در آشیانه‌ها

آن یک بنالد از غم فرزند دلبند

آن دیگری به خاک دهد نوجوانه‌ها

ای هم‌وطن ز جنگ‌وجدل دست خود بگیر

درجنگ کوشش بنماید دیوانه‌ها

ای طلح ای کبوتر زیبای آدمی

پرواز کن به بوم و برو آشیانه‌ها

ام‌روز آشتی ملی شد نصیب خلق

ای هم‌وطن به شهر بیا ازکناره‌ها

درفقر و فاقگی پریشانی و مرض

ازبهر لقمه نجوری تازیانه‌ها

آری بیا مهاجر رنجیده‌ی شریف

تاباسروروشوق رویم سوی لانه‌ها

هم باغ وجویبار وطن انتظار توست

هرجا بود سرور هم شادیانه‌ها

سرسبز ودلفریب وغنی است این وطن

هرزره‌زره خاک تو دارد خزانه‌ها

تاکی طلسم غیر ترا پای بند کند

اندر اسارت تو بساز و بهانه‌ها

بیگانه کی به زخم دلت مرحمی نهد

کاری کنیم که کرده همه عاقلانه‌ها

کابل۱۳۶۶/۸/۷

این ستاره‌ی درخشان هنر به عمر ۵۶ سالگی به سبب ایست قلبی به دنیای ابدیت پیوست و چنین اشعار مروارید در صدف را برای نسل آینده ازخودش برجا ماند.

مراد من ز لبت مقصدی دگر دارد

دل شراره‌ی من عرض مختصر دارد

که ای فرشته‌ی زيبای ناز پرور من

جفا و جور ز خوبان کی ثمر دارد

من و حريم لبت اشيان زندگي‌ام

نگاه که دلم در کجا نظر دارد

به استان حريفان گذر مکن هيهات

که مار خفته آستين دوصد خطر دارد

هزار غنچه‌‌ی گل پرده ميدرد ز نيم

تو پرده پوش منی دل همی خبر دارد

به‌مجلس که بود سُفلگان جای تو نيست

که پيش آتش دل سينه يک شرر دارد

ز آتش گل رويت کبابم ای گل من

که اين دلم بفلک ناله تا سحر دارد

برای ديدن روی تو ای ستاره‌ی من

که رگ‌رگ دل سوی تو گذر دارد

تو در وجود دلم خانه‌ی دگر داری

بيا که خال لبت در دلم اثر دارد

مرو به مجلس دون همتان بی‌سر و بر

که صحبت همه نامردان ضرر دارد

گل مراد منی غنچه دهن بگشا

كه حرف تو چو شيرين است شر دارد

بيا قطره تو زحمتكشان خويش نگر

كه قدرتى به‌جهان جمله كارگر دارد

١٣٦١/١/٥ فارياب

************

باغبان ما را زباغ خويش بيرون كرد و رفت

جور گردون را به‌فرق ما چو افزون كرد و رفت

مغز مغز استخوانم سوخت از درد فراق

سيل اشك از چشم من چون رود جيحون كرد و رفت

چرك دنيا نفس را آلوده دامان مي‌كند

خويش را درخاك پنهان گنج قارون كرد و رفت

برخمار آلودگان يك پيك ديگر لازم است

چشم مخمور تو ما را زود افسون كرد و رفت

ناله و سوزي كه ليلى كرد اندر روزگار

قصه وداستان خود را خوب مضمون كرد و رفت

يوسفم چاى زنخدانش مقام ما شدست

تير مژگانش دل ما را جگرخون كردو رفت

اين‌دل افسرده راتاكى پريشان ميكنى

عاشق بيچاره را با خويش مفتون كرد و رفت

ميشوم آواره‌ی دشت وبيابان روز وشب

اى عزيزان بنگريد ما را چو مجنون كرد و رفت

قطره۵/۶/١٣٦٨

تتبع و نگارش :  صبریه ابدال

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*