خانه / شعرای معاصر افغانستان / دکتوراسدالله حبیب

دکتوراسدالله حبیب

 دکتوراسدالله حبیب، دانش مند، بیدل پژوه، شاعر، قصه نویس وازادیب مردان شناخته شدهٔ معاصرافغانستان است.
او در ۱۸ مِهر ماه ۱۳۲۰ خورشیدی جمشیدی در پایتخت افغانستان شهرکابل زاده شد، پس از فراگیری وفراغت نخستین دوره، ازآموزه های عصرخویش دریکی ادبستان های شهرمیمنه استان فاریاب. شامل دبیرستان تربیت معلم ودانشکدهٔ ادبیات کابل می شود و چندی را نیز در دانش گاه ادبیات کابل به صفت آموزگار به آموزش و پر ورش می پردازد.
در سال ۱۳۴۵ به ایالات متحده به منظور مطالعهٔ روز نامه های دانش آموزان درشهراندیانا امریکا میرود و پس از وظیفه دوباره دردانش گاه کابل بهتدریس می پردازد، همچنان دکتوراسدالله حبیب در سال ۱۳۴۷ عازم اتحاد جمایرشوری سوسیالیستی آن زمان میشود و درمرکزتحقیقاتی زبان های شرقی دانش گاه مسکو، نگارش پایان نامه دکتورای خویش را زیرعنوان «بیدل و چهار عنصر» می نگارد وشایسته برگه افتخاری (دکتورا) می گردد.
او سالهای زیادیرا به حیث مدیرعمومی دانش گاه کابل، مدیرعمومی تعلیم و تربیت دانش گاه کابل، رییس انجمن نویسنده گانافغانستان، رییس دانش گاه کابل و ازاعضای آکادمی علوم افغانستان وعضو کمیته مرکزی دمکراتیک خلق درمجلس نماینده گان نیزبوده، واکنون سال ها است مقیم کشورآلمان شهروند شهرهامبورگ می باشد.
نخستین دفترسروده های خویش زیر نام خط سرخ ودفتربعدی را (وداع با تاریکی) درنخستین روزگاران سُراینده گی منتشرمی کند.
کارها وآثارچاپ شدهٔ دگراین ادیب نامور زیرنام های «بیدل شاعرزمانه ها، آتش درنارنج زار، قندیل مهتاب، راه گورکی درزنده گی وهنر، ادبیات فارسی دری درنیمهٔ نخستین، دیداربا سپیده، ویژه گیهای داستانی شاهنامه، بیدل وچهارعنصر، واژه نامهٔ شعربیدل، دری به خانهٔ خورشید، انسان درنگارستان شعربیدل، از رودکی تا امیر خسرو، حکمت بیدل، درسواحل گنگا، سپیداندام، سه مزدور،داسها و دستها، آخرینآرزو، نظرگل، انفجار، شبها ارواح میآیند» ودهها نمایشنامه، مقاله و برگردانهایی از انگلیسی، روسی، ازبکی وآلمانی را نیز در بر می گیرد.
۱
قصۀ غربت
يک روزنواز رنج کهن قصه کنيم
با اشک نشاط سد دهن قصه کنيم
ازغربتغرب و درد دوریِ وطن
روزی برسد که دروطن قصه کنيم
۲
خانه ازاشک يتيمان شده غرقاب چکک
گله داريم هميش وهمه ازچرخ فلک
سرجمشيد برهنه که عقاب آرد تاج
سام فرزند نهد دربرالبرز، چتک
فخرکاووس بود بستن دست رستم
فخررستم که زند زخم به سهراب خپک
نيم دنيا سيه ازسوگ سياووشان است
نيم ديگر به چراغانی ودهل و تنبک
شرق درآتش وشرقی پسران رو به فرار
سوی آنغرب که ازشرق خطرناک ترک
اين زمان آمده ليلی به فغان ازمجنون
مانده فرهاد زبد خلقی شيرين هک و پک
بر زبان حرف بسی وهمه ازجنس دروغ
کَلّه ازگفتنی هيچ مگو گشته تکک
بخل وخودخواهی وبی باوری وسنگ دلی
همه دربستر بيداری ما گشته خسک
همه جا زمزمۀ لاف نژادی است بلند
قوم ما ازهمه سر، قوم شما است پچک
از دگرگشتن ارباب به دهقان چه رسد
چارقش کنده وسد پينه به دوشش کِپنک
باغبان جامۀ زربَفت مبارک! چه غم ار
باغ خشکيده ويک برگ درآن نيست درک
بازسازند به زودی سرک وجادۀ شهر
نتوان زود ترک بين دو دل ساخت سرک
۳
ای قامتت قصيدۀ شيوای ديگری
هر واژۀ توساغرصهبای ديگری
بی اختيارسوی توره می کشم مدام
درآتشم، جدا زتو، هرجای ديگری
بگذار ديگران همه لاف وفا زنند
ماراست درميانه سخن های ديگری
زردشت وارزمزمه ام ذکرخير توست
درخاطرم چوتابش يسنای ديگری
سهل آنچنان شکستنم ای سرنوشت نيست
نِه دارم ازتو ترس ونَه پروای ديگری
صبرمسيح نيست مرا ليک زندگی
بردوش من نهاده چليپای ديگری
گرديگری خيال تو در سر بپرورند
هم وای بر دل من و هم وای ديگری
۴
بگو تادست ودامن را بشويند
زکبروکينه ميهن را بشويند
نمی شويد چو باران خون خاکی
بگو بارانِ بهمن را بشويند
چو دارد هرصدايی رنگ شيون
ز آوا رنگ شيون را بشويند
به شستنها نه رفت ازشب سياهی
کنون بايد که شستن را بشويند
اگريک تخم ناشسته فشاندند
صبابايد که خرمن رابشويند
اگرامروزهم نايند ميدان
زشهنامه تهمتن را بشويند

روی کردها:
بی بی سی به عبارت دیگر
و
گفت و گویی از نعمت حسینی
ساست فرهنگی نی شماره نخست سال هشتم دی ماه ۱۳۸۸

نویسنده : حسین آرش

فرهنگستان

۲۵٫۰۱٫۲۰۲۰

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*