کابل/۶میزان/فرهنگستان
بیستوهشت سال از روزی میگذرد که قامتِ بلندِ شعر معاصر افغانستان ـ قهار عاصی ـ در دامنه های کوه معروف به «دخترهندو» در بلندی باختری چهارراه مولانا جلال الدین بلخی ، در حالی که سخن عشق بر لب داشت؛ به خاک وخون غلتید.
عبدالقهار عاصی در سال ۱۳۳۵خورشیدی در روستای ملیمه ولایت پنجشیر دیده به جهان گشود. دوران مقدماتی مدرسه را در زادگاهش خواند و متوسطه را در کابل فرا گرفت. سپس مدرک کارشناسی را از دانشگاه کابل در رشته زراعت دریافت کرد.
عاصی در خاطراتش مینویسد: «سالهاي ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ را هرگز فراموش نخواهم كرد؛ سالهاي ترانهسرايي من سالهاي شور و سالهاي يافت. در اين سالها بود كه دست به يك نوع تخيل شيرين پيدا كردم و در همين سالها بود كه شعر برايم جلوههاي تازه گرفت و آشنا شدم با شعر احمد شاملو و آشنا شدم با واصف باختري و آشنا شدم با خودم …».
عاصی، شاعری توانمند و پرکار بود. او سالهای محدود زندگیاش را به شعر پرداخت و هر سال، یک مجموعه شعر تقدیم جامعه ادبی افغانستان کرد. عاصی به دلیل نوآوریها و عاطفی بودن شعرهایش در بین شاعران فارسیزبان به عنوان «شاعر دردهای مردم» شناخته شد. عاصی، شاعری نوگرا بود که حتی در قالبهای کهن نیز حرف و حدیث تازهای داشت.
در سالهای شور و شر جنگهای کابل، مثل هزاران هموطن خود دل به مهاجرت سپرد و در بهار ۱۳۷۳ خورشیدی با خانوادهاش به ایران رفت. شاید او میخواست بعد از دوری از هموطنان، در کنار همزبانان خود به آرامش برسد.
عاصی، شاعر شعرهای عاشقانه و حماسه، در مشهد، در مدت کوتاه حضورش بنا بر پیشنهاد دوست شاعرش، محمدحسین جعفریان، به نوشتن خاطرات خود از جنگهای کابل دست زد؛ خاطراتی که در همان سال، حوزه هنری آن را با عنوان «آغاز یک پایان» چاپ کرد.
دیار مهاجرت، او را تاب نیاورد و او از سر نامهربانی روزگار، دوباره به شهر پرآشوب کابل برگشت. دیری از بازگشتش به پایتخت نگذشته بود که بر اثر انفجار خمپارههای کور و بیهدف جنگجویان آن زمان، در منطقه کارته پروان کابل، جاودانه شد.
از عاصی، شش مجموعه شعر با نامهای مقامه گل سوری، لالایی برای ملیمه، دیوان عاشقانه باغ، غزل من و غم من، تنها، ولی همیشه، از جزیره خون و از آتش، از بریشم به یادگار مانده است.
ماندگارترین غزل قهارعاصی به نام پارسی است که توسط صدیق شباب آوازخوان کشور آهنگ ساخته شد.
گل نیست ، ماه نیست ، دل ماست پارسی
غــوغـــای که ، تــرنـــم دریاست پارسی
از آفـتاب معجـــزه بــر دوش می کشــــند
رو بـر مـراد و روی به فـرداسـت پارسی
از شام تا به کاشغــر از سند تا خجـــــــند
آیـیــنه دار عــالــــم بــالاســــــــت پارسی
تـاریـخ را ، وثیــــقه سبــز و شکـــــوه را
خــون مــن و کــلام مطــــلاســت پارسی
روح بــزرگ وطبل خــراسانـــیان پــــاک
چتــر شــرف چــراغ مسیـحاســت پارسی
تصویــر را ، مغــازلـه را و تـــرانـــه را
جغــرافیــــای معــــنوی مـــاســـت پارسی
سرسخت در حماسه و همواره در ســرود
پیدا بود از ایــن ، که چه زیبـاست پارسی
بانگ سپیده ، عــــرصهء بیدار باش مـرد
پیغمبر هنـــر ، سخــن راســـــــت پارسی
دنیا بگو مبـــاش ، بــزرگی بگـــو بـــــرو
ما را فضیلتی اســـت که مـا راست پارسی